کبری موسوی قهفرخی

Channel
Logo of the Telegram channel کبری موسوی قهفرخی
@mousavighahfarokhiPromote
1.2K
subscribers
تهیه‌کنندهٔ رادیو. مدرس دانشگاه. کتاب‌ها: ترانه‌ماهی‌ها (غزل) غروب پابه‌ماه (غزل) مِی‌شِکر (غزل) اقلیماه (غزل) شبدر چهارپر (سه‌گانی) آهوت (نامه‌‌های عاشقانه) عشق‌سالگی (غزل) بوسه‌ٔ مکتوب (غزل) @kmousavi59
چون گذشته راه می‌افتند در بازارها
تا بگویند این خبر را جارچی‌ها بارها:

"قلعه‌ای افسانه‌ای از خاک سربرکرده است
می‌پرد با دیدنش هوش از سر معمارها

خلوتی فیروزه‌ای دارد که غیر ممکن است
چشم بردارند از آن، یک لحظه کاشی‌کارها

قدمتش آن گونه که تاریخ‌دانان گفته‌اند
باز می‌گردد به قبل از حملهٔ تاتارها

بر سر فتحش اگرچه جنگ‌ها رخ داده است
ایستاده با دلاورمردی سردارها..."

من همان بودم که شرحم رفت اما ممکن است
ناگهان ویران شود محکم‌ترین دیوارها

برق چشمان تو ویران‌گرتر از چنگیز بود
آن چنان که پرشدند از اشک‌، آب‌انبارها

آمدی و رفتی و می‌گریم و در گردش است
آسیاب آبی آن سوی گندم‌زارها


کبری موسوی قهفرخی
📚می‌شکر/ ۱۳۹۳
Asemane Akharin (in memory of Marzieh Foroutan)
Mohammad Darabifar
چه می‌گذرد در کتابم
که درختان بریده برمی‌خیزند
کاغذ می‌شوند
تا از تو سخن بگویم

#شمس_لنگرودی

https://t.center/baghe_moosighi
فنجان قهوه سرد شد، آقا نیامدید
یا این‌که من ندیدمتان یا نیامدید

یک میز با دو صندلی و چند کاج پیر
یک جفت چشم منتظر... اما نیامدید

یک سال روزنامهٔ هر روز و... هیچ‌گاه
در تیترهای صفحهٔ فردا نیامدید!

بیهوده دلخوشم... همهٔ روزها گذشت
حتی غروب روز مبادا نیامدید

این جا دلم فسیل شد اما کسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید

حالا اگر به فرض که دنیا دل من است
انگار هیچ وقت به دنیا نیامدید!


کبری موسوی قهفرخی
📚ترانه‌ماهی‌ها/۱۳۸۶
🍀زندهٔ به سوگ خود نشسته‌ای‌ست
عشق، نخ نمی‌دهد به او
قلب، سوزن شکسته‌ای‌ست.


🍀بس‌که آهویی بدون جفت ماند
قلبم -این زن شکارچی-
ماشه را به سوی خود چکاند


🍀طبق دستور زبان غم
فعل‌ها از حال مفرد درنمی‌آیند
غایبان دیگر نمی‌آیند


🍀او شاهد تاریخ یک عصر است
پابستهٔ دربار
مستخدم قصر است


🍀او به داد هیچ‌کس نمی‌رسد
بیش از این از آسمان نگو
ای درختِ ارّه‌درگلو!


🍀باغ‌ام ولی در من اناری نیست
ویران شود ای کاش
مُلکی که در آن تاجداری نیست


🍀منتظر نشسته خون به پا کند
با فشار اندکی
در گلوی من، انار کوچکی


کبری موسوی قهفرخی
📚شبدر چهارپر/ ۱۳۹۶
مجموعهٔ سه‌گانی
مواجهه‌ای سه‌جانبه با صادق هدایت

۱. کتاب پیشنهادی دوستانم برای ماه‌نشست مهر، «حاجی‌آقا»ی صادق هدایت بود.

۲. در آن جلسه، به‌طور اتفاقی، بحث کتاب «دُرّ یتیم» جناب محمود دولت‌آبادی پیش آمد و قرار شد در ماه‌نشست آبان، دربارهٔ این کتاب صحبت کنیم که از قضا استاد دولت‌آبادی خودشان آن را خوانده‌اند.
این کتاب، دربارهٔ آصادق (هدایت) است که حضور سایه‌وار هدایت، دیالوگ‌های دولت‌آبادی و هدایت، متن مستند کتاب و قلم توانمند جناب دولت‌آبادی بر زیبایی‌های اثر افزوده است.
و حیف که صدای پرطنین و قدرتمند استاد نتوانسته به‌خوبی از پس خوانش کتاب خودشان بربیاید. در جایی دیگر به این نکته خواهم پرداخت.

۳. این ترم هم از دانشجویان خواسته‌ام کتاب یا فیلمی را در کلاس معرفی کنند. دیروز، موضوع ارائهٔ یکی از دانشجویان گرامی، کتاب «نَه آدمی» از اوسامو دازای، نویسندهٔ ژاپنی، بود. هرچه ایشان بیشتر دربارهٔ شخصیت دازای توضیح می‌دادند، مشابهت‌های بیشتری بین این نویسنده با صادق هدایت آشکار می‌شد که در بخشی از پاورپوینتشان به این نکته اشاره کردند.

اگرچه هم‌چنان نمی‌توانم با میل به خودکشی (یکی از وجوه شباهت هدایت و دازای) و دیگرکشی کنار بیایم، چیزی ذهنم را قلقلک می‌دهد این بار «بوف کور» و «نه آدمی» را در کنار هم بخوانم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سپاس از خانم حیدری برای خوانش غزل:
دهن برای نخندیدن، بدن برای کتک خوردن
آقای برزگر لطف کردند و بعد از فرستادن فایل صوتی این غزل، فایل تصویری را هم تهیه کردند.
بسیار ممنونم💐💐
Forwarded from اتچ بات
مرداب‌جان! هرچند اکنون غرق در اویی
فردا نمی‌ماند برایت جز پرِ قویی

فرقی برای او ندارد بستر عشقش
پهنای دریایی‌ست یا باریکه‌ٔ جویی

قشلاق دلچسب تو را از یاد خواهد برد!
دلخوش نشو هرگز به قوی ماجراجویی

تو آن مسافرخانه‌ٔ دنجی که آدم‌ها
در تو می‌آسایند دور از هر هیاهویی

باز است آغوش نجیبت رو به قایق‌ها
تا پشت سر بگذاردت هربار پارویی

از رهگذرها غیر اندوهی نمی‌ماند
از خرمن گل‌های بادآورده جز بویی

دریاب آن‌ها را که عمری با تو می‌مانند!
نیلوفرانت را نرنجانی سرِ مویی!


#کبری_موسوی_قهفرخی


🎤 : #محمدبرزگر

@sedavazhe

Instagram 👇🌹

Mohammad.barzegar238
از تو پرم و در بغلم جای تو خالی‌ست
فکری شده‌ام بس‌که خیالت متوالی‌ست

از تو به‌جز اندوه به قلبم نرسیده
هرچه برسد مرحمت حضرت‌عالی‌ست

پنهان‌شدنی نیستی از شدتِ بودن
روشن‌تر از آنی که بگویند خیالی‌ست

هستی به فراگیرترین حالت اگرچه
سهم من از این حال‌وهوا، بی‌پروبالی‌ست

هر چارطرف بسته شد و وصل محال است
زندانی عشق تو زنی چارمحالی‌ست


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ٔ مکتوب
و این هم ناشعری که دیده‌ام حتی برخی استادان اسم‌ورسم‌دار ادبیات دانشگاه به اسم قیصر در صفحاتشان منتشر کرده‌اند.

زیرش هم نوشته‌اند با صدای قیصر امین‌پور!!!
بیچاره قیصر

یک سر سوزن ذوق که چه عرض کنم، یک سر سوزن دقت کافی است تا تشخیص بدهیم این چیز بی‌وزن و قافیه، شعر نیست که کسی مثل قیصر گفته باشدش!
قیصر امین‌پور

یکی از پاتوق‌های دوست‌داشتنی‌ام در دوران دانشجویی، انجمن شاعران ایران بود. پنجشنبه‌ها از امیرآباد شمالی تا قلهک چند خط اتوبوس عوض می‌کردم تا به آنجا برسم. بچه‌های شاعر می‌آمدند و قیصر امین‌پور، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، سهیل محمودی،... شعرها را نقد می‌کردند.
قیصر را غیر از این انجمن، در حوزه هنری، مسابقات دانشجویی و کلاس‌های درسش در دانشکده ادبیات هم می‌دیدم. گاه‌گداری با مریم آریان می‌رفتم سر کلاسشان و کلاس که تمام می‌شد می‌ایستادیم به شعر خواندن برای استاد. و چه قندی در دلم آب شد وقتی قیصر به تأیید بیتی سری تکان می‌داد و تحسین می‌کرد؛ مشخصاً برای این غزل:

وقتی به حیله رانده شود آدم از بهشت
من قانعم به دوزخ و می‌ترسم از بهشت

و یک بار هم بهشان گفته بودم که می‌خواستم رشته‌ام را عوض کنم و از علوم سیاسی بیایم ادبیات اما نشد و او چیزی گفته بود در این مایه‌ها که خوب شد نیامدی و این شعر سید حسن حسینی را خوانده بود برایم که «شاعری وارد دانشکده شد/ دم در ذوق خود را به نگهبانی داد!»

اما دلم چیز دیگری می‌گفت و پس از سال‌ها شد آنچه دوست داشتم بشود.

حالا امروز سه‌شنبه هشتِ هشت است و هفده سال از رفتنش گذشته. به قول خودش: «سه‌شنبه؛ چرا تلخ و بی‌حوصله؟!
سه‌شنبه؛ چرا اینقدر فاصله؟!
سه‌شنبه؛ چه سنگین چه سرسخت؛ فرسخ به فرسخ!
سه‌شنبه خدا کوه را آفرید!»
بیشتر از یک ساله که هرشب موقع خواب صدایی توی سرم می‌گه: «تو را مثل گلی دیوانه...» و من هم هرشب تلاش می‌کنم دست کم در حد یه بیت ادامه‌ش بدم اما تا حالا که به نتیجه‌ای نرسیده‌م. جالبه که توی این مدت، خیلی وقتا صبح هم در حالی‌که همین کلمات در ذهنم دارن تکرار می‌شن، از خواب بیدار شده‌م. امیدوارم زودتر بتونم شعرش کنم و از این بلاتکلیفی در بیام.
- چگونه نور تا اعماق این معدن سرایت کرد؟
- همان‌گونه که آب آرام در آهن سرایت کرد.

تو اسم مستعارت ماه و اسم اصلی‌ات نور است
همان نوری که از کوچک‌ترین روزن سرایت کرد

مرا با لهجه‌‌ای روشن به دنیایت فراخواندی
سپس آرام بوسیدی و جان در تن سرایت کرد

زبانم بسته بود و واژه‌هایم خاک می‌خوردند
بدیعت در بیان شاعری الکن سرایت کرد

صدایت گل شد و در برفگیر خلوتم رویید
هوای عید پیشاپیش در بهمن سرایت کرد

نفس‌های من از متن نفس‌های تو می‌روید
اگر غمگین شدم اندوه تو در من سرایت کرد

فقط کافیست تا یک شب نتابی صبح می‌پرسند:
چگونه مرگ در پیراهن این زن سرایت کرد؟!


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ی مکتوب
کبری موسوی قهفرخی
اردیبهشت ۱۳۷۹؛ اتاق پر بود از تابلوها و قفسه‌های کتاب، نوارهای کاست و سبدهای حصیری پر از مجله. فریدون مشیری حال مساعدی نداشت، اما با شعرهایش پذیرایی دلنشینی از ما کرد؛ ما یعنی دانشجوهای شاعر خوابگاهی دانشگاه تهران. اقبال‌خانم، همسر استاد، با دامنی کوتاه و…
دیدار ما با فریدون مشیری.

عکس دیدار را هم پایین مطلب گذاشته‌ام.


خانمی که کنار دست فریدون مشیری ایستاده، دوست عزیزم، دکتر زهرا محمدی، استاد زبان روسی دانشگاه تهران است. تا جایی‌که به یاد دارم افتخار داده بودند و عضو این کانال بودند.
دهن برای نخندیدن، بدن برای کتک خوردن
لبی برای نجنبیدن، دلی برای ترک خوردن

به لطف محکمه‌ای آزاد، درون فنس رها بودن
عقاب بودن و از افلاک، همیشه چوب فلک خوردن

تبار خونی گل‌ها* را به زیر تیغ رصد کردن
در آستانه‌ٔ گل دادن، از ابر و باد شتک خوردن

سکوت کردن و پر کردن شیار خونی لب‌ها را
و از گرسنگی مفرط، کنار زخم، نمک خوردن

میان راهروی دوزخ، خزیدن از سر دلتنگی
به یاد جوی عسل با شیر، به زور، آب خنک خوردن

صبور و ساکت و سرگردان*، گذشتن از خم این جاده
سر دوراهی تاریخی، به مادر حسنک خوردن...



تبار خونی گل‌ها/ صبور و ساکت و سرگردان: فروغ فرخ‌زاد


کبری موسوی قهفرخی
اولین بخش از تصاویر سیزدهمین نشست انجمن سرواد مورخ ۲۳ مهر ماه۱۴۰۳
Telegram Center
Telegram Center
Channel