View in Telegram
زانوهایش را تو بغل گرفت و سرش را گذاشت روی آرنج هایش. شقیقه هایش می کوبید. دهنش خشک بود و ته گلویش هم آمده بود. جوش عرق تنش فروکش نمیکرد، گویی زنبوری زیر پیراهنش افتاده بود و تنش را نیش میزد. سر جایش وول میزد. شتابی درونش را میخورد. شتابی برای فرار و دویدن، تو سرش صدای پٌتک روی سندان می دوید. تو سرش جوش میخورد که هنوز دارد از خانه ای به خانه ای میرود و یکی را به خون می غلتاند. هنوز تو کوچه بود و مردم دنبالش بودند. دیگر روی لوکه با شهرو و بچه هایش نخوابیده بود و چشمانش روی «هفت برادرون» دو دو نمی زد. خیلی وقت بود از آنها دور شده بود. هنوز تو خانه آقاعلی کچل بود و پابه پای زن او از پله های بالاخانه بالا می رفت و حواسش پیش جمعیت تو کوچه بود و میخواست زود کارش را بکند و از آنجا دور برود. زن آقاعلی کچل غش کرده بود و پای تختخواب شوهرش افتاده بود. شیردان بلورین آب هندوانه پول پول شده بود و خرده شیشه هایش تو کف اتاق ریخته بود. او پایش را روی آنها گذاشته بود و خون از پایش ول شده بود. تبر را روی فرق سر و قلم دو دست زن پایین آورده بود و آنها تو خون خودشان غلت می خوردند. او آنها را ول کرده بود و رفته بود تو حیاط. گربه ازش فرار کرده بود. شبهای توفانی و امواج خردکننده دریا تو سرش ول شده بود. سکان تو مشت هایش چسبیده بود. کشتی پرسپولیس مثل پوست گردو روی امواج دریا زیر و رو میشد. راههای دریا را که خوب می شناخت، حالا گمشان کرده بود. هر موجی که روی عرشه خراب میشد کشتی را تو دل دریا فرو می برد. هیچ کس تو کشتی نبود، خودش تنهای تنها بود. سکان به فرمانش نبود. زورش نمیرسید آن را بچرخاند. هرچه زور میزد مثل اینکه سکان ته دریا گیر کرده بود. صخره های سیاه تیزکی از آب بیرون سرک میکشیدند و تو سینه کشتی فرو می رفتند. باد بود. برق بود. توفان سیاه بود. آسمان به دل دریا رفته بود. کشتی میرفت تو دل صخره ها و از آن طرف بیرون می آمد. موج روی موج می رمبید و کشتی را مثل فرفره میچرخاند و ته آن به ته دریا می خورد و از هم متلاشی میشد. دگل و سکان و عرشه هر سه روی آب شناور بودند و باز به هم می پیوستند و کشتی روی دریا ولو بود. از بس فریاد زده بود، از گلویش خون میریخت. سکان را ول داد و دنبال تفنگ گشت. تفنگش آنجا نبود، دم خانه شیخ ابوتراب بود. یکی از میان جمعیت با خنجر به او حمله برد و خنجر را تو سینه اش غلاف کرد. او خنجر را بیرون کشید و دوید... 📕تنگسیر ✍🏻صادق چوبک ص ۱۳۹
Telegram Center
Telegram Center
Channel