لحظه ای با من بیا و روزگارم را ببین
دلخوشی ، دلواپسی های که دارم را ببین
سادگی کردم تمامِ زندگی را باختم
هر چه مانده بر سرِِ میزِ قمارم را ، ببین
زیرِ سقفِ خانه ای که نصفِ آن هم ریخته
غصه ها و دردهای بی شمارم را ببین
چیزِ چندانی ندارم در درونِ خانه ام
بعدِ تو هر چیز مانده در کنارم را ببین
از زمانِ رفتنت انگار شخصی دیگرم
پیر هستم در جوانی، حالِ زارم را ببین
پادشاهی مُقتدر بودم زمانی پیش تو
تاج و تختم را گرفتی ، اقتدارم را ببین!
مانده ام تنها درونِ کلبه ای ویران شده
با لباسی کُهنه و پاره ، وقارم را ببین!
بس که چشمم مانده بر در، جانِ تو خشکیده است
چشمه ی خُشکیده ی چشم انتظارم را ببین
شاعرم! از تو نوشتن کارِ هر روز من است
قدرِ یک دیوان نوشتم از تو ،کارم را ببین
آنقدر دیر آمدی که هستی ام بر باد رفت
شاخه ی گل را که مانده بر مزارم را ببین
#محرم_زمانی