در همسایگیِ استخوانهایم
جای چند ردّ چاقوست
از شبی که خودم را زیر گرفتم
به بیمارستان رساندم
جراحی کردم
وَ جراحتم را
بر سرِ سفره
با زن و فرزندانم قسمت کردم.
دیههای بریدهام را به پهلو دوختهام
برای روز مبادا.
در آینه بر سرِ خود داد میزنم
مُشت میکوبم به نظامِ استبدادِ گوشت
در زیرِ دندانههای چرخِ کسادی.
در همسایگیِ استخوانهایم
جای چند بُریدگیست.
چند پارگی.
چند لِه شدگی.
برای ما
که تکههای نان و دندانمان را
باهم میخوریم
وَ گلویمان را با کارد
تیز میکنیم
سنگ شدن زیر چرخ آسیابِ زمان
درد بزرگی نیست.
همسایهها
که غذایشان را
در مشامِ ما
تَفت میدهند
وَ از نرمیِ گوشت
زیر دندانشان در فشارند
به کدام نهادِ حقوقی شکایت کنند؟
در همسایگیِ استخوانهایم
شکستگیهای زیادیست
از شبی که خودم را زیر گرفتم
به بیمارستان رساندم
وَ پیش از آنکه بفهمم
تمام کرده بودم.
#محمد_قلی_نسب / بهمن ۱۴۰۲