يك چشم به رود گاماسياب كه چون مار خوش خط وخالي برپهنه دشت بيستون آرميده وچشم ديگر به دستان مقسم با چهارليتري در دست ا بلكه رحم كند و قطره اي اضافه بر جاممان ريزد. و همه ي اينها در مبارزه اي است نا برابر با گرماي تن سوز.شنبه 22/6/65 ساعت 5/4 است كه پلك مي گشاييم امروز نوبت من و قدير است كه اقدام به گشايش كند از اين رو، زودتر از ديگران آماده هستيم صبحانه خورده آماده حركت مي شويم بلعيدن يك قاشق عسل تا دقايقي اجازه حرف زدن به ما نمي دهد. به سرعت با عبور از مسير تراورسي ساده بر بالاي گرده سنگي مشرف به قيف مركزي مي رسيم و خود را به كارگاه اول مسير مي رسانيم، دوستان روز قبل 2 طول طناب ثابت كار گذاشته اند كه قسمت اول به روي گرده به طول 35 متر با درجه +509 جلو ما قرار دارد و بعد 45 متر درجه ب10. 5 كه از دو قسمت تشكيل شده كه قسمت دوم بسيار زيباست خصوصاً وقتي كه از كلاهك كوچك آن قيف مركزي را زير پا نگاه مي كني كه تا اعماق پائين دست دره ژرف سنگي رفته و باد در آن حولان مي دهد. ديروز دوستان 18 عدد ميخ كه عموماً ناوداني و انيورسال مي باشد جا گذاشته اند. باركشي روز قبل فشار زيادي به ما آورده كه در روند كار تأثير گذاشته به كارگاه بد فرم كوچكي كه شباهت زيادي به طاقچه هاي ديواره علم كوه دارد مي رسيم. قدير به حمايت مي نشيند، دسته مته بيرون مي آيد طاقچه اي كوچك را تراورس كرده به انتهاي بدفرم و پرتابي تمايل به چپ آن مي رسم، چند ميخ محكم كوبيده روي ركاب مستقر مي شوم 2 رول كوچك 8 از نوع "ادرايد" مي زنم و در پي 2 رول ديگر و رسيدن به شكافي باريك كه ميخ برگه اي در شكاف قرار مي گيرد و يك ناوداني كوچك كه براثر فشار زياد يكباره دماغم شروع به خون ريزي مي كند بطوري كه در يك چشم به هم زدن لباسم غرق خون مي شود. تمام سطح سنگ را خون گرفته، به سختي خود را به حفره مانندي بزرگ مي رسانم قدري دستمال در دماغ گذاشته مشغول كوبيدن رول نمره 10 جهت كارگاه مي شوم كه با ميخي مطمئن كارگاه ترتيب داده مي شود، به حمايت مي نشينم سرگيجه اذيت مي كند قدير مي رسد سراسيمه و هول برش مي دارد از جيب كوله قدري پسته پوست كنده شده به دهان من مي ريزد و يك شكلات كه وضع سرگيجه بهتر مي شود. و در واقع خود را پيدا مي كنم، محل كارگاه جاي نا مناسبي است به طوري كه بايد روي ركاب مدام جا بجا كنيم مشغول بررسي بالا سر مي شويم. قديراز كجا برويم؟ و او كه به بالاي سر خيره مانده در حالي كه احساس نا رضايتي مي كند. مي گويد: "بالاي سر كه كلاهك به اين بزرگي قرار دارد، سمت چپ هم كه با وجود اين شيب منفي چند روز طول مي كشد تا بخواهيم رول بزنيم. " و من: فقط مانده سمت راست كلاهك كه البته پشت آن معلوم نيست و بايد اين قسمت را از ميان فضله هاي كبوتر تراورس كنيم. عبور از اين قسمت نظر ما را به جلب مي كندكه متأسفانه سطح سنگ مملو است از فضله كبوتر كه لغزنده و خطرناك است. از اين رو قدير كارگاه را تقويت كرده مرا به رفتن تشويق مي كند وبا شوخي اعلام مي كند " زير پايت رو نگاه كن به پا اونجا نري" (قيف لول سخت) چند مياني نه چندان مناسب مي زنم كه فقط دلم به يكي شان خوش است، يكي دوباري ليز مي خورم تا خود را به لبه گرده برسانم، دلهره و اظطراب امانم را بريده با دادن بار روي مياني با يك تلنگر به پشت گرده دست مي اندازم، واي خداي من واز آن جيغ هاي موقع شادي دستم به گيره اي 1000 رسيد (تكيه كلام سنگنوردان) در اين بين قيافه قدير ديدني كه خيره شده دستانش مي لرزد، خود را به پشت گرده مي رسانم، در اين جور مواقع لمس گيره اي خوش دست و زيبا انگار موهبتي است بزرگ. تا ترتيب كارگاهي ايمن را بدهم قدير نگران مي شود بطوري كه چند بار داد مي زند. به حمايت مي نشينم و پس از رسيدن او و حمايت مجدد اقدام به صعود تنوره نيم لاخ مي كنم با زدن دو ميخ ناوداني به زير كلاهك كوچك مي رسم كه راه تنوره را سد كرده، با زدن 2 گوه چوبي زير كلاهك در حالي كه چكش هم خوب كار نمي كند با قدري ترس خود را از تنوره بيرون مي كشم، وجود ترس از در آمدن گوه ها باعث مي شود بدنبال سوراخي براي ميخ بگردم و با زدن يك ميخ ناوداني به لبه كلاهك از اين مهلكه نجات يافتم و با صعود 25 متري به طاقچه مناسبي رسيدم. كارگاهي ترتيب داده قدير بالا آمد و اظهار داشت" اين دو طول بسيار دشوار ومحشر است" طاقچه را به راست و به سمت عمق قيف حدود 45 متري تراورس متمايل به بالا صعود كردم كه متاسفانه مسير كور و به زير كلاهكي ريزشي وعظيم مي رسم، چاره اي جز بازگشت نيست، با زدن يك ميخ محكم به شكل حمايت پايين آمده طناب را كشيديم و مجدداً به جاي قبلي برگشته اين بار به سمت مخالف شروع به صعود مي كنم كه با 25 متري تراورس باز هم متمايل به بالا از مسيري ديگر صعود كردم و از شكافي مستقيم بالا رفتم و با جا گذاشتن 12 عدد مياني مختلف حدود 50 متري صعود كرده و اين در حالي است كه طناب 45 متري است و