#عاشقانه_شهدا💚ساعت یازده شب بود که اومد خونه
حتی لای موهاش پر از شن بود!
سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم
🌷گفت نه منتظر می مونم تا بیای با هم شام بخوریم
😍وقتی برگشتم دیدم پوتین
به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد
🤯 گفت: داری چیکار میکنی؟
😳میخوای شرمنده م کنی؟
😕گفتم: نه، آخه خسته ای!
😔 سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم
❤️#شهید_مهدی_زین_الدین#به_روایت_همسر_شهید