مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#برکت
Channel
Logo of the Telegram channel مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabPromote
256
subscribers
26.2K
photos
7.73K
videos
836
links
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

#کلام_معصومین

🌺از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید:
#بترسان_ایشان_را_از_روز_حسرت.

حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد

حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا
#مدام_بر_رسول_خدا_صلوات فرستاده باشد.

منبع : وسائل الشیعه/ج7/ص 198

دهانمون رو خوشبو کنیم با
#ذکر_صلوات

فرصت بدست آمده غنیمت شماریم و از
#برکت_صلوات  بهرمند شویم

┅✿░⃟‎‌‎‌🌺🍃🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️ چرا #برکت از زندگی هامون رفته؟🤔

👌
#سخنرانی بسیار شنیدنی

🎤 حجت الاسلام
#مومنی

برای آشنایان خود بفرستید
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #پنجاه_وچهار


فاطمه _به یه شرط...!

عباس_جانم بگو..

_شرطم اینه تمام هزینه لباس، خنچه، آرایشگاه و همه اینا.. #نباشه.. تمام هزینه ها رو بدیم به #نیازمند.. یه حلقه #ساده و یه مراسم تو محضر بگیریم..

عباس رانندگی میکرد.. دنده را عوض کرد.. و ساکت گوش داد..

_اینجوری چند تا حسن داره..! هم #خدا راضیه.. هم اینکه واقعا اینا هزینه های #اضافیه..! زندگیمون هم #برکت داره..

عباس هنوز ساکت بود..
راهنما زد.. وارد کوچه دانشکده شد.. گوشه ای ماشین را نگه داشت..

_گوشیتو بده

فاطمه گوشی اش را..
از کیفش درآورد.. و به عباس داد.. عباس شماره اش را ذخیره کرد.. اما نامی برایش ننوشت..
فاطمه گوشی اش را گرفت.. خداحافظی کرد.. و از ماشین پیاده شد..

عباس ماشین را روشن کرد..
دنده عقب رفت.. وارد خیابان اصلی شد.. عمیق درفکر بود.. به شرط بانویش می اندیشید.. نه بخاطر اینکه..هزینه ها صَرف نیازمندی شود..نه..!
به این دلیل بود..
که نکند تصمیمش #عجولانه باشد..
از روی #احساسات باشد..
بعدا #پشیمان شود..
همین شرط.. #چالش زندگیشان شود.. و شیرینی زندگی را به تلخی تبدیل کند..

زیاد از دانشکده دور نشده بود..
که تلفن همراهش زنگ خورد.. شماره ناشناس بود.. با جدیت گفت

_بله بفرمایید

_سلام آقامون..!

عباس بار اولی بود.. که صدای بانویش را.. از پشت تلفن میشنید.. با ذوق گفت

_فاطمه تویی..؟!نرفتی سرکلاس چرا..!؟

_آره.. استاد امروز نمیاد کلا.. تمام کلاس هاش هم کنسل کرده..! میــ...

عباس سریع میان کلام بانویش پرید
_همون جا وایسا اومدم...

چند دقیقه بعد..عباس با ماشین.. جلو پای فاطمه ایستاد..
فاطمه با ذوق سوار شد..
با گوشی اش مشغول بود.. تا نامی که انتخاب کرده بود را.. برای عباسش ذخیره کند.!عباس ساکت رانندگی میکرد.. فاطمه گوشی را در کیفش گذاشت.. و رو به دلدارش گفت

_چرا ساکتی..! ناراحتی از من..؟!

_ #نیتت درسته.. اما شرطت چالش داره نمیشه..!

_چالش..؟!


عباس باز سکوت کرد..


ادامه دارد...


#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #دوم


دوست نداشت حتی..
کسی از پشت ایفون.. #صدای مادر و خواهرش را بشنود..
گاهی عاطفه جوابش را میداد..
بحث میکردند.اما در اخر #تسلیم خواسته عباس میشدند..چرا که باید حرفش به کرسی مینشست..


ساعت ۴ عصربود..
آماده میشد که به مغازه رود... مغازه پدرش حسین اقا.. ک لباس مردانه بود.. گرچه زیاد بزرگ نبود.. ولی خداروشکر رزق شان #برکت داشت..

حسین اقا خیلی دقت می‌کرد..
که #حقیقت را.. به مشتری هایش بگوید.. تا راضی باشند...
اما برعکس.. عباس مدام سعی میکرد اجناس مغازه را.. زودتر بفروشد.. و زیاد به #رضایت مشتری کاری نداشت..

کم کم غروب میشد..
حسین اقا و پسرش.. همان گوشه مغازه.. سجاده را پهن کردند..


حسین اقا_ عباس بابا در رو ببند!

عباس در را بست..
و به سمت پدر رفت..حسین اقا اذان و اقامه میخواند..

#سریعتر از پدر نمازش را خواند..
سجاده اش را برداشت... هنوز در را کامل باز نکرده بود.. که خانم و اقایی وارد مغازه شدند..


چند لباس روی پیشخوان.. پهن کرده بود تا مشتری بپسندد..

مشتری خانم_ برای یه پیرمرد میخوام!

عباس_ اینم خوبه خانم، مارکش بهترینه

مشتری اقا_ ولی پدر من از این رنگ اصلا نمیپوشه

مشتری خانم.. حرف همسرش را تایید کرد... و دراخر با نارضایتی.. از مغازه بیرون رفتند.

حسین اقا_ چرا رنگ تیره تر رو ک پشت سرت بود.. نیاوردی براشون؟

عباس_مدت زیادیه..این چن تا پیرهن رو دستمون مونده

حسین اقا_دلیل خوبی نیست

عباس_نظر من اینه

_عباس بابا نظرت اشتباهه...! #رضایت مشتری حرف اول میزنه نه #فروش جنس های مغازه

_حرفتون قبول ندارم


هر بار باهم بحث می‌کردند..
حسین اقا میخواست.. به او بفهماند ک کارش اشتباه است.. اما عباس زیر بار نمیرفت..


ساعت از ١٠ گذشته بود...



ادامه دارد...

#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛بانو خادم کوی یار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹سلام اربابم❤️
🌹یا مقلب القلوب، من میخوام یه حال خوب
🌹لک زده دلم برا، کربلا تنگ غروب
💠ما #نـوکریم و میـگذرد روزگارمان
❤️ #برکت گرفت ازغمتان کار و بارمان

💠روزی که هیچ چیز به دردی نمیخورد
❤️این صبح واین #سلام می آید به کارمان

#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
#سلام_اربابم

صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلامٌ عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... روزتون معطر بنام خامس آل عبا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹سلام اربابم❤️

💠ما #نـوکریم و میـگذرد روزگارمان
❤️ #برکت گرفت ازغمتان کار و بارمان

💠روزی که هیچ چیز به دردی نمیخورد
❤️این صبح واین #سلام می آید به کارمان

#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
🍃💐🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹سلام اربابم❤️

💠ما #نـوکریم و میـگذرد روزگارمان
❤️ #برکت گرفت ازغمتان کار و بارمان

💠روزی که هیچ چیز به دردی نمیخورد
❤️این صبح واین #سلام می آید به کارمان

#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
🍀🍀🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️ چرا #برکت از زندگی هامون رفته؟🤔

👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی

🎤 حجت الاسلام #مومنی

برای آشنایان خود بفرستید


┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#ما_روسیاهیم

به #شهدا بگوييد
قصه‌ی شما
اینجا تمام نمي شود،

شما
بود و نبودِتان
#برکت_باران_رادر پي دارد..

شوينده ي آلاينده هاي ماست
طراوت ايمان ماست...

#راز_سر به مهر دلهاي #عاشق_ماست

ما را از برکت خود #محروم_نکنيد
هر چند ما روسياهيم

#اللهم_الرزقنا
#توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#به_حق_دماء_شهدائنا