#طنز_جبهه 🍗سریع قمقمه را به او دادم و گفتم:
بالا غیرتا تا اونجا که میتونی کمتر بخور.
🥺🙏🦴 ولی او فرصت را مغتنم شمرد و تا ته قمقمه را سر کشید.
😳🍗خیلی حالم گرفته شد. برای آن یک قمقمه آب، چه نقشه ها که نکشیده بودم.
☹️🦴 ساعتی بعد،از فرط تشنگی به سوی بچه ها دست دراز کردم؛ اما هیچ کدام آبی در بساط نداشتند.
😓🍗 گرمای اول صبح باعث شده بود که همه قمقمه ها خالی شود.
😑🦴 مدتی به همان حال گذراندم تااینکه وارد یکی از سنگر های دشمن شدم.
🤤🍗قوطی ای فلزی را برداشتم که هیچ مارک و برچسبی نداشت تا نشان بدهد که کمپوت است یا چیز دیگر.
🥫🦴 به سرعت
با سرنیزه دو سوراخ روی آن درست کردم و شروع کردم به سر کشیدن مایع داخلش .
🔪🍗کمی که سرکشیدم، شوری و تندی مایع متوجهم کرد که کمپوت نیست؛ بلکه کنسرو آبگوشت است
با نمک و فلفل زیاد.
😩😭🦴با خوردن آن مایع شور و تند، عطشم بیشتر شد.
🥵🍗 کلافه شده بودم. از سنگر بیرون آمدم و به طرف ظرف های ماستی رفتم که آن طرف تر بود.
🥣🦴سعی کردم
با خوردن ماست های گرم و جوشیده، از تشنگی ام بکاهم ولی عطش و سوزش دهانم همچنان باقی بود.
😖🍗بعد از ساعتی که به خاطر تشنگی بسیار طولانی گذشت و قبل از رسیدن تانک های خودی، ماشینی را دیدم که از دور به طرفمان می آمد.
😲🦴 نزدیک که شد، دیدم تویوتایی است که عقبش یک تانکر آب دارد.
🛻🍗جلوی مان که رسید، متوجه شدم تانکر آب یخ است.
🧊😍🦴 انگار دنیا را به ما داده باشند. واقعا که عجب راننده دلیری بود.
🤩🤩🍗در جایی که حتی تانک ها از جلو آمدن خودداری می کردند، او بدون ترس از هلی کوپترها یا گلوله های مستقیم تانک، تا آخرین قطرات آب را به نزدیک ترین نقطه خط نیروهای خودی
با دشمن آورده بود.
😇🦴وقتی رفت جلوی عراقی ها و آب یخ را بین بچه ها تقسیم کرد و برگشت، جلوی پایم ایستاد و در جواب من که بهش گفته بودم:
اگه بری جلو
با تیربار آبکش ات میکنند.
😁🍗خندید و در حالیکه به بدنه ماشین اشاره می کرد، گفت:
بفرما آقا پسر گل اگه یه سوراخ روش پیدا کردی جایزه داری.
😅🦴و من مات و مبهوت به او و تانکر آب نگاه میکردم.
🥲#با_هم_بخندیم 😂❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها
❤️