مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#اقتدار
Channel
Logo of the Telegram channel مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabPromote
256
subscribers
26.2K
photos
7.73K
videos
836
links
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
#هرچی_تو_بخوای

قسمت شصت و پنجم


دلم واقعا براشون تنگ شده بود...
محکم بغلشون کردم.امیرمحمد پسر علی شش سالش بود.گفت:
_عمه حالت خوب شد دیگه؟
بالبخند گفتم:
_بهترم عزیزم.دعا کن خوب بشم.
ضحی که الان پنج سالش بود گفت:
_عمه ما اینقدر برات دعا کردیم که زود خوب بشی.

چشمهام پر اشک شد...
حتی بچه ها هم بخاطر من ناراحت بودن.گفتم:
_بخاطر دعاهای شما بود که خدا کمکم کرد
حنانه هم که نزدیک دو سالش بود خودشو انداخت بغلم و با دستهای کوچولوش نوازشم میکرد.


مهر ماه شد...
دانشگاه ثبت نام کردم.ترم آخرم بود. باشگاه هم میرفتم.سرمو شلوغ کرده بودم که زندگیم عادی بشه.ولی هنوز از ماشین امین استفاده میکردم. وقتی تو ماشین مینشستم بوی امین میومد.💓
دیگه میخندیدم،شوخی میکردم،زندگی میکردم ولی #ظاهری...
تو دلم غمی بود که تموم شدنی نبود.

هشت ماه از شهادت امین گذشت...
از باشگاه میرفتم خونه،با ماشین امین.تو خیابان یه دفعه یه ماشین خارجی از پارک در اومد و محکم خورد به ماشین من.
ای وای ماشین امینم..
پیاده شدم ببینم ماشینم چی شده.در سمت کنار راننده کلا رفته بود داخل. راننده ی اون ماشین که پسر جوانی بود تا دید راننده خانومه و چادری، شروع کرد به فرافکنی.
با دعوا گفت:
_خانم چکار میکنی؟حواست کجاست؟ماشینمو خراب کردی.کلی خسارت زدی.
الان وقت #اقتدار و #قاطع بودنه.با اخم نگاهش کردم.گفت:
_چیه؟یه جوری نگاه میکنی انگار من مقصرم.
خیلی پر رو بود... اطرافمون جمع شدن و ترافیک شد.رفتم سمت ماشینم.گوشیمو برداشتم و به پلیس زنگ زدم.📲تا متوجه شد به پلیس زنگ زدم از پشت بهم حمله کرد که گوشی رو بگیره.گوشیم از دستم افتاد و شکست.
منم جا خوردم یکی محکم زدم تو ساق دستش.فریاد بلندی زد.گفتم:
_چته؟ چرا حمله میکنی؟مگه نمیگی من مقصرم؟خب بذار پلیس بیاد خسارت بگیری.
با فریاد گفت:
_تو چته؟وحشی..دستم شکست.
با عصبانیت داد زدم:
_تو حمله کردی.گوشی منم شکستی.
مردم سعی میکردن آروممون کنن. گفت:
_هم به ماشینم خسارت زدی هم دستمو شکستی. باید عذرخواهی کنی تا شاید ببخشمت.
پوزخند زدم و به آقایی گفتم:
_لطفا زنگ بزنید پلیس بیاد
رو به پسره گفتم:
_تا ببینم کی مقصره.
مردم به پسره میگفتن تو مقصری ولی زیر بار نمیرفت.چند نفری هم به من میگفتن تو کوتاه بیا.گفتم:
_باید معلوم بشه کی مقصره و مقصر عذرخواهی کنه.
چند دقیقه گذشت...
پسره زیر فشار بود.هم همه بهش میگفتن معلومه که تو مقصری،هم دستش درد میکرد،هم از اینکه داشت کم میاورد عصبی بود.داد زد:
_خیلی خب،برو.خسارت نمیخوام.
با خونسردی به جمعیت گفتم:
_زنگ بزنین پلیس بیاد،چرا ایستادین نگاه میکنین؟ مگه نمیخواین راه باز بشه؟
چند نفری پسره رو کنار کشیدن و چیزی بهش گفتن که آروم شد.نمیدونم چه ریگی به کفشش بود که نمیخواست پلیس بیاد.
اومد سمت من و آروم گفت:
_هر چقدر پول میخوای نقدا همینجا میدم.فقط تمومش کن.
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_اولا به پولی که موقع تصادف طرف مقصر پرداخت میکنه میگن خسارت.ثانیا خسارت نمیخوام.همونکه قبلا گفتم.مقصر باید معلوم بشه و عذر خواهی کنه..


نویسنده بانو #مهدی‌یار_منتظر_قائم
#ایشان در ۱۳ آبان ۱۳۶۴ به عنوان #مسئول ستاد #لشکر قدس گیلان منصوب شدو در #عملیات کربلای ۲ در #منطقه حاج عمران شرکت کرد . این #عملیات که در #ساعت دوازده شب ۹ شهریور ۱۳۶۵ انجام شد #گردانهای کمیل ، میثم و حمزه سیدالشهداء(ع)⚘ به سوی مواضع دشمن پیشروی کردند و در همان ساعات اولیه دشمن را در هم شکستند.
🍃🍃
#فرمانده #گردان کمیل – برای هدایت نیروهای خود ، درخواست نیروهای کمکی کرد در حالی که بر اثر #اصابت گلوله مجروح شده بود . رضوانخواه با وجود #جراحت با #اقتدار گردان خود را در میان آتش دشمن به پیش میبرد که بار دیگر مورد #اصابت ترکش قرار گرفت و به #شهادت رسید.💔
🍃🍃
پس از #درخواست #نیروی کمکی ، #فرماندهی لشکر به #شهید محمود قلی پور#ماموریت داد به سرعت# گردان مالک اشتر را که به عنوان #گردان پشتیبان آماده بود ، به خطوط درگیری اعزام کند.
🍃🍃
#نیروهای کمکی را به خطوط درگیری اعزام کرد و پس از #اعزام گردان محل #ماموریت خود را ترک نکرده بودند که #سنگرشان در قله رفیع کدو ، مورد #اصابت گلوله #توپ قرار گرفت . در نتیجه ،ایشان به همراه #همرزمانش به #شهادت رسیدند و #پیکر#سردارشهید محمود قلی پور در اثر #انفجار
#تکه تکه شد.💔
🍃🍃