اسماعیل بن محمّد عبّاسی گوید: در مسیر عبور #امام_عسکری صلواتاللهعلیه نشسته بودم؛ چون حضرت به من رسیدند، به ایشان از فقرم شکایت نموده، قسم یاد کردم که نه یک درهم و نه بیشتر، هیچ پولی ندارم!
امام علیهالسلام به من فرمودند: «آیا به دروغ سوگند میخوری، در حالی که دویست دینار در زمین پنهان کردهای؟! البتّه این حرف را بدان جهت نمیگویم که به تو چیزی ندهم!» آنگاه به غلامشان فرمودند: «آنچه همراهت هست به این مرد بده.» غلام صد دینار به من داد.
سپس حضرت به من فرمودند: «پولهایی را که دفن کردهای، با وجود نیاز شدیدی که خواهی داشت، از دست میدهی!»
اسماعیل گوید: حضرت صحیح فرموده بودند؛ من دویست دینار در زمین دفن کرده بودم و زمانی که به آن احتیاج پیدا کردم، هر چه گشتم، آن پولها را نیافتم؛ بعد فهمیدم پسرم جای آنها را یافته و پولها را دزدیده و فرار کرده است!