✳️ قصیدهٔ «پیام»، بخش چهارم🔻 ۷
طنین پرتپش لا اله الا الله
فکنده لرزه بر اندامِ شهر، چون تُندَر
نگاهِ شهر به رفتارِ تازهٔ مردی است
که بوده است امین و شده است پیغمبر
پیمبری که خدا را یگانه خوانَد و نیز
به جز خدا، همه ارباب ز او شده منکَر
رهایی تن و جان را به دین تازهٔ خویش
گشوده است فراروی مردمان، معبر
به گوش مردم محروم، گفتهاش دلخواه
به جان خیل ستمباره، شیوهاش نشتر
پیام آورد از جانب خدا، زی خلق
به گونهای که فرومانده هر سخنگستر
نه شاعر است و نه ساحر، نه کاهن و نه حکیم
که این کسان دگرند و پیمبر است دگر
صلای او مگر از نای مرد و زن خیزد
که بازگو شود این گفتهها به هر محضر:
کنید بندگی او که رمز آزادی است
که بندگیش رهاتان کند ز هر مهتر
به سوی حق بگرایید تا شوید آزاد
هلا گروه ستمکش، ز بندِ استمگر
به سوی او که عزیز و حکیم و قدوس است
همان که هست مر او را همه جهان، کشور
نزاد و نیز نزاید، که بوده است و بوَد
توان شناخت ورا، هر کجا به چشمِ فِکَر
نظر کنید به این آسمانِ استاده
به گردش شب و روز سیاه و روشنگر
به گونهگونگی رنگهای کوهستان
به خاک و قطرهٔ باران و گونه گونه شجر
نظر کنید به این جمله تا که دریابید
کز اوست در همه گیتی هزار گونه اثر
هرآنچه خود به زمین است و آسمان، از اوست
که هر چه هست، به فرمان اوست فرمانبر
سجود اوست نمازی که میبرد هر شاخ
درود اوست خروشی که میکند تندر
به ابر گفته ببارد، زمین برویاند
شجر ز باد شود باردار و آرد بر
به بهرهبردن انسان در این جهان بزرگ
بیافریده هزاران نِعَم برون ز شمر
اراده کرده خدا تا که حکمران زمین
شوند مردم محروم، نک بزرگ خبر!
🔻 ۸
ز بیم بعثت و این نهضت رهاییبخش
شدند جملهٔ یغماگران به فکر اندر
همان کسان که ربایند حق رنجبران
همان گُرُه که کشد خون خلق در ساغر
کز این پیام، ستمدیدگان برآشوبند
دگر به هیچ نگیرند کهتران، مهتر
نیاز آمدشان روبهرو شدن با او
از آن سپس که نشد حاصلی ز شور و ز شر
بدین امید که با وعده و فریب و مقام
از این خرابگری بگذرد پیامآور
کنون به خانهٔ بوطالب است این برخورد
سزاست تا که شوی جمله چشم و گوش ایدر:
-: «چه فتنهای است که در شهر کردهای برپا
چه آتشی است که افکندهای به خشک و به تر؟
چه گفتهای که جوانان ز ره بهدر شدهاند
چه کردهای که ستاده پسر به روی پدر؟
چگونه سنت اجداد را شماری پست
چرا به جمله خدایان ما زنی تسخر؟
تو خود بزرگتباری، چگونه میگویی
تفاوتی نبوَد بین کهتر و مهتر
مهل که قوم از این گفتهها شود بیدین
مهل که سنت و امنیّت اوفتد به خطر
نگر که جمله تو را دوستدار و همخونیم
به ما بگوی چه داری بهراستی در سر؟
اگر امارتِ این شهر و قوم میخواهی
تو باش مهتر و ما نیز جمله فرمانبر
وگر تو راست نیازی به مکنت و زر و سیم
نیازهات برآریم هم به سیم و به زر
صوابِ ما و تو این است ای امین قریش!
بیا مجادله بگذار و زین هویٰ بگذر
وگر که باز نگردی از این طریق خطا
میانِ ما و تو شمشیر میشود داور.»
🔻 ۹
گشود لب چو به پاسخ نبی، زمان یک دم
ستاد و دوخت نگه بر لبانِ پیغمبر
نفس به نای زمان شد گره که نک باید
بگردد از رهِ خود، یا به راه گیرد پر
-: «به آن که داده مرا جان، بوَد مرا تا جان
به هر دو دست نهیدم اگر چه شمس و قمر،
ز راه خویش نگردم، به هیچ رو هرگز.»
- زمان به راه فتاد از نخست پویاتر.
به این صحیفهٔ قرآن که ذکر حق دارد
هلاکت است سرانجامِ مردمِ کافر
بسا کسا به زمانها، که بر پیمبرها
شدند منکر و دیدند عاقبت کیفر
به این مداوم پویندهٔ زمان، سوگند
که آدمی است به احوال خود زیانآور
مگر به پرتو ایمان و پایداری حق
ز تنگنای بجوید به سوی خیر، مفر
تو جانشین خدایی به خاک، ای انسان
بههوش باش و بدین قدر خویشتن بنگر
ز روح خویش، خداوند بردمیده به تو
تویی ز جملهٔ مخلوق، در جهان برتر
ز خونِ بسته تو را آفرید، ایزدِ پاک
تو را اراده و دانش نهاد در جوهر
ز بیشمار صفات خود این دو را به تو داد
دو موهبت که بود هر دو بیحد و بیمر
که خود به پرتو دانش، صواب دریابی
کنی اراده و یابی به هر مراد، ظفر
(ادامه دارد)
#بعثت#پیام#نعمت_میرزازاده@mkazemkazemi