🔫هشت قتل بیعیبونقص
«مالکوم کرشاو» در کتابفروشی خود فقط آثار جنایی و معمایی میفروشد. از بچگی عاشق خواندن این نوع کتابها بوده و بهنوعی میتوان او را
کارشناس داستانهای کارآگاهی دانست. چند سال قبل مالکوم در وبلاگ کتابفروشی مقالهای منتشر میکند که شامل
فهرستی از کتابهای معمایی-جنایی است که در آنها پروندهی قتلها
حلنشده باقی میماند و پلیس موفق به دستگیری قاتلها نمیشود.
در یک روز برفی، یک مأمور افبیآی به کتابفروشی میآید و به مالکوم میگوید به نظر میرسد قاتلی هست که جنایتهایش را موبهمو از روی فهرست مالکوم انجام میدهد. این
تشابه کارآگاه را به این فکر انداخته که
ارتباطی بین مالکوم و قاتل وجود دارد و بنابراین از کتابفروش میخواهد به او در یافتن قاتل کمک کند.
کتاب «هشت قتل بیعیبونقص» شروعی
جذاب و طوفانی دارد. ایدهی داستان
بکر و تازه است و اشتیاق خواننده را برمیانگیزد. مخاطب میخواهد بداند آیا واقعاً ارتباطی بین مالکوم و قاتل وجود دارد،
انگیزهی قاتل چیست و آیا مالکوم خودش قاتل است و طبق فهرست خود عمل میکند. در تمام مدتی که داستان را میخوانید، با این پرسشها روبهرو هستید که باعث میشود
حدسهایی هم بزنید که در بیشتر مواقع درست از آب درنمیآید.
نکتهی جالب دربارهی این داستان، راوی آن یعنی «مالکوم» است. مالکوم یک راوی
غیرِقابلِاعتماد است.
رازهای زیادی در سینه دارد و هر موقع دلش بخواهد اندکی از اسرارش را برای خواننده افشا میکند. اینکه او صاحب کتابفروشی است و اطلاعات زیادی دربارهی داستانها و نویسندگان دارد، برای مخاطب خاص (یعنی اهلِقلم) جذاب است.
گفتوگوی زیادی بین او و «گوئن» که مأمور رسیدگی به قتلهاست صورت میگیرد و در حین این صحبتها نویسنده از آثار ادبی نویسندگان معروف جنایی سخن میگوید. این بخشها برای من جالب بود، چون باعث شد ترغیب شوم این آثار را بخوانم، اما عدهی زیادی از مخاطبان معتقدند این قسمتها حوصلهبر و کشدار هستند و از اینکه داستان کتابهای دیگر بهنوعی لو رفته شکایت دارند.
هیجان و تعلیق داستان تقریباً تا انتها بهخوبی حفظ میشود، اما من
پایانبندی کتاب را نپسندیدم. شاید منتظر
پیچیدگی بیشتری بودم. قاتلی که نویسنده معرفی میکند، انگیزهی دندانگیری ندارد. شخصیتپردازی او در طول داستان، بهدرستی انجام نشده و اطلاعات چندانی درموردش به خواننده ارائه نمیشود. اگر کتاب پایان بهتری داشت، مسلماً جزو آثار محبوبم میشد.
نکتهی منفی دیگر از دیدگاه من،
رها شدن بیدلیل برخی از شخصیتهاست. بهعنوان نمونه، «گوئن»، کارآگاه داستان، با یک دلیل آبکی از ماجرا کنار گذاشته میشود که همین امر از جذابیت داستان میکاهد و خواننده را با یک «چرا»ی بزرگ روبهرو میکند. بیشتر شخصیتها
عمیق نیستند و به قول یکی از کاربران، انگار فقط با چند اسم بدون هویت طرفیم. درست است که نویسندهی آثار معمایی نباید تمام اطلاعات را جلوی خواننده بگذارد، اما انتظار میرود
جزئیات بیشتری از زندگی شخصیتها و درونیاتشان در اختیار مخاطب قرار داده شود. اما در کل، این اثر داستان جنایی قابلِقبول و سرگرمکنندهای است که ارزش یک بار خواندن را دارد.
*️⃣پینوشت: من ترجمهی انتشارات کتابسرای تندیس را خواندم که خیلی ترجمهی قابلِقبولی نبود. اشکالات ویرایشی زیادی داشت و تشخیص اینکه دیالوگ متعلق به کدام شخصیت است در برخی قسمتها مشکل بود.
❗️خطر اسپویل:
به نظر من، مالکوم به نوعی از اختلال روانی مبتلا بود و قاتل خودش بود. و فردی که بهعنوان قاتل در داستان معرفی شد، ساخته و پرداختهی ذهن مالکوم بود و وجود خارجی نداشت، که البته باز هم برای من پایان جذابی نبود.
🟢میترا جاجرمی
#معرفی_کتاب #پیتر_سوانسون
⬛️@mitrajajarmy