🔻تصنیف
#گریه_کن در مایه
#دشتی با شعر و آهنگی از
#عارف_قزوینی توسط
#روح_الله_خالقی تنظیم و ارکستراسیون شده و با صدای
#غلامحسین_بنان اجرا شده است.
🔹عارف قزوینی این تصنیف را در سوگ کشته شدن کلنل محمد تقی خان
#پسیان ساخت و آنرا در سال ۱۳۰۱ در گرند هتل اجرا کرد. تاثیر این تصنیف بر عارف چنان بود که پس از آن، از کنسرت دادن دوری میگزید.
🔹روح الله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی ماجرای کنسرت عارف قزوینی را اینگونه شرح میدهد:"پرده عقب رفت و کنسرت با پیش درآمدی شروع شد. بعد نوبت آواز رسید. شکری که تارزن مورد علاقه عارف بود و ساز را بسیار دلچسب و شیرین مینواخت درآمد دشتی را آغاز کرد و عارف غزلی را که با این بیت شروع میشد با آواز جانسوزی بسرایید:
دل هیچگه ز جور تو دل ناگران نبود
بارگران عشق تو بر دل گران نبود
🔹نوبت به تصنیف رسید و عارف ترانه معروفی را که بیاد دوست ناکامش محمد تقی خان پسیان ساخته بود به همراهی ارکستر بخواند.این تصنیف که بهترین نمونه ساختههای عارف است با تاثری بیپایان خوانده شد که در دلها اثری عمیق داشت:
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد...
🔹صوت موثر عارف و ناله های جانکاه آهنگ، از داستان ملتی غمزده که در راه آزادی کوششها کرده و به نتیجه نرسیده بود، حکایتها میکرد. آنها که ازین حکایت باخبر و شریک این داستان بودند، بیشتر متاثر شدند و اشکی از دیده فشاندند، ولی آنان که از فداکاری دیگران استفاده کرده و به ناحق به مقامی که در خور آن نبودند رسیده بودند، به مثل معروف، بریش ناکامان خندیدند.
🔹 عارف نیز مانند دوستی که به یادش تصنیف ساخته بود ناکام بود، با این تفاوت که یارش مرده زیر خاک خفته و شاعر زندهای دلمرده و دوست از کف داده من در آن زمان، هنوز فکرم به آنجا نمیرسید که علت واقعی تاثرات تصنیف ساز را دریابم، ولی همین قدر متوجه بودم که بیشتر تماشاچیان رازی نهفته در دل داشتند که بیآنکه فاش کنند وقتی به دوستان همداستان خود میرسیدند تنها با نگاهی از آن راز حکایتها میگفتند همان رازی که در مقابل اغیار بر زبان نمیآید ولی در سینههای سوزان، آتشی فروزان برافروخته بود.
🔹من نیز مانند دیگران با خاطری اندوهناک، تالار کنسرت را ترک کردم و دنبال پدر براه افتادم. در راه چون پدرم را خاموش و غمگین دیدم، دم فرو بستم ولی او خود به زبان آمد و گفت: این هم عارفی که از کودکی تصنیف هایش را میخواندی و شوق دیدارش را داشتی. گفتم چه تصنیف زیبایی خواند، باید آن را فرا گرفت.گفت با شکری آشنایم و از او خواهم آموخت؛ به تو هم یاد می دهم. سپس آهی کشید و گفت ولی افسوس! به چهره اش نگاه کردم اما چون خیابان تاریک بود، تنها شبی از صورتش دیدم که آثار اندوهش هویدا نبود ولی آنقدر به او نگریستم تا دیدگانم به تاریکی خو گرفت و اثر یک غم پنهانی که از گذشتههای اندوهناکی حکایت میکرد از قیافهاش خوانده می شد.
🔹گفتم چرا افسوس خوردید؟ گفت تصنیفهای عارف را فراموش نکن؛ شاید دیگر مانند آنها نشنوی!گفتم عارف جوان است؛از آوازش هم پیداست که دلی پرغوغا و ذوقی پرشور دارد.گفت آری اما خاطری افسرده زیرا ازین پس آنچه بر دلش بگذرد بر زبانش جاری نخواهد شد.گفتم چرا؟ تاملی کرد و گفت: شاید زبانش بسته شود!
🔹تعجبم بیشتر شد که چگونه چنین زبانی بسته میشود! با شگفتی گفتم:پدرجان چرا با من به زبانی سخن می گویید که نفهمم؟ گفت همه چیز را نمیتوان گفت؛اگر بعدها خواستی بفهمی تجسس میکنی و علت را در مییابی و اگر هم نخواستی درک کنی،مانند بسیاری از مردم که عمری به نادانی میگذرانند به جستجو نخواهی رفت. گفتم چرا حالا نفهمم؟ گفت برای فهم این مطلب مقدماتی لازم است که تو هنوز آنها را نفهمیدهای.
🔹به احترام گفته پدر سکوت کردم. اما سکوتی که حاکی از عدم رضایت بود.
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
نالهای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد
این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک
جیب جان چه باک
مرد جز هلاک
هیچ چاره ی دگر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد
▫️برگرفته از موسیقی عصر تجدد ایران
www.instagram.com/miras_bashi@mirasbashi