Walter Benjamin:
“Marx says that revolutions are the locomotive of world history. But perhaps it is quite otherwise. Perhaps revolutions are an attempt by the passengers on the train—namely, the human race—to activate the emergency brake.”
والتر بنیامین: «مارکس میگفت انقلابها لوکوموتیو تاریخ جهانند. اما شاید کاملا برعکس باشد. انقلابها شاید دستاویزی هستند برای مسافرانِ قطار _یعنی نوع بشر_ تا ترمز اضطراری قطار را بکشند.»
انقلابها وقتی پدیدار میشوند (یا بهتر بگویم، وقتی نام انقلاب بر آنها نهاده میشود) که گروههایی از طبقات سرکوبشده (عموما گروههایی که در پایینترین لایههای سرکوب قرار دارند)، علیه الیگارشها و نیروهای سرکوبگر، که تورهای قدرت را با شلختگی اما محکم دور خودشان بافتهاند، شورش میکنند. تورهای قدرت در یک مقیاس تاریخی مثل خانهٔ عنکبوت از «سستترین خانههاست». کسی که ترمز را میکشد، از سرکوب شدن به ستوه آمده است. او به درستی گمان می کند همهٔ آنچه سبب ظلم بر او شده است، همان چیزی است که پیشتر قرار بود سبب آزادی و رفاه و سعادتش باشد. او اکنون خود را لهشونده لای چرخدندههای موتور پیشرانِ انقلاب میبیند. با خود می اندیشد «چه شد که به اینجا رسیدیم؟» ایدئولوژیِ دروغینی که زمانی قرار بود قدرت پیشرانِش قیام او باشد اکنون به زنجیرهای اسارت او تبدیل شده است. توقف قطار و گسستن زنجیر ناگزیر مینماید.
به انقلاب ۵۷ فکر کن. طغیانگران ترمز «پیشرفت»های شاه را کشیدند. جامعه با ترمز مهیب اسلامگرایی، قطار پیشرفت شاه را متوقف کرد. شاه با رویای کاذب «توسعه»، با وعدههای دروغین «تمدن بزرگ»، ایران جوان و زندگی اروپایی پشت فرمان آن قطار نشسته بود. همهٔ آنها دروغی بیش نبود برای سرپوش گذاشتن بر سرکوب و استثمار حاشیهنشینها. انقلابیون ۵۷ با شعارهای مختلف، از عدالت و جامعهٔ بیطبقه گرفته تا اسلام و شیعهگری و حتی با شعارهای ملیگرایانه ترمز شاه را کشیدند. این قطار به لوکوموتیو جدیدی نیاز داشت. اسلامگراها پیروز شدند و گمان کردند که میدانند شیوهٔ درست پیش راندن این قطار چیست: «عمر خوش دختران رز به سر آمد.. کِشتَنیان را سیاستی دگر آمد!»
رویای نشستن پشت سکان قطار (یا به قول حضرت اشرف
کشتیبان شدن) در ذهن انسان انقلابی همچون نور کوچکی در تاریکی میبالد و بزرگ میشود و سر و شکلهای گوناگون میگیرد. گاهی در لباس مدرنیزاسیون رضاشاه و یا وسترناسیون محمدرضاشاه در میآید و گاهی از قبای شیعهگری و اسلامگراییِ خمینی سر بیرون میکند. در عمل اما گرمای این رویا تقریبا همواره فقط به پختن سودای سرکوب ختم میشود: همیشه الیگارش جدیدی که سر بر میآورد دست به سرکوب همانهایی میزند که ترمز قطار سرکوب را کشیدند. اگر آدمهای انقلابی ۵۷ دروغ بودنِ وعدههای احمقانهٔ شاه را به خون دل دریافتند و شورش کردند، اکنون نیز انقلابیهای قیام ژینا دروغهای اسلامگراها را دیگر برنمیتابند. شریعتی اگر بود معترف میبود که شیعه دیگر مکتب اعتراض نیست؛ مدتی است که به مکتب سرکوب تبدیل شده است. تشیع مهدویگرای علی خامنهای اکنون موتور پیشران قطاری است که دارد زنان، کارگران، دگراندیشان، دگرباشان و اقلیتهای قومی را لای چرخدندههایش له میکند. همانطور که مارکس و بنیامین دربارهٔ طبیعت قیام دموکراسی علیه الیگارشی میگفتند، زنان ترمز قطار انقلاب ۵۷ را خواهند کشید. قیام سرکوبشونده علیه سرکوبگر داستان نیست. از یونان باستان تا کنون رخ داده است. همین الان هم در حال وقوع است (و چه خوشوقتیم ما که داریم در آن زندگی میکنیم).
[۱/۲]
@minerva_owl