سحر آندم که شنیدم نفس ناب اذان را
عهد کردم که از امروز ببندم چمدان را
سحر آغاز سفر بود و رسیدن به خود از خود
با نسیمی که به گیسوش زده عطر جنان را
زیر لب نام تو را دم به دم آنقدر بگویم
که جهان یکسره تکرار کند نغمه ی آن را
آسمان نیز خودش را به سکوتم برساند
به سکوتی که دلم لک زده موسیقی آن را
شکل پرواز من این شد که نگه داشته باشم
از بدی های زمین چشم و دل و گوش و زبان را
پلک من سبز شد از برکت اشکی که درخشید
گذراندم به تماشای تو یک لحظه جهان را
من اگر روشن اگر شب زده... مهمان تو هستم
آمدم باز به پای تو بیفتم رمضان را
@mhalekasir