View in Telegram
سحر آندم که شنیدم نفس ناب اذان را عهد کردم که از امروز ببندم چمدان را سحر آغاز سفر بود و رسیدن به خود از خود با نسیمی که به گیسوش زده عطر جنان را زیر لب نام تو را دم به دم آنقدر بگویم که جهان یکسره تکرار کند نغمه ی آن را آسمان نیز خودش را به سکوتم برساند به سکوتی که دلم لک زده موسیقی آن را شکل پرواز من این شد که نگه داشته باشم از بدی های زمین چشم و دل و گوش و زبان را پلک من سبز شد از برکت اشکی که درخشید گذراندم به تماشای تو یک لحظه جهان را من اگر روشن اگر شب زده... مهمان تو هستم آمدم باز به پای تو بیفتم رمضان را @mhalekasir
Telegram Center
Telegram Center
Channel