*یاحق!*
*حکایتی ودرسی:*
*از خداوند کم نخواهیم!:*
*روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.*
*حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند، روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.*
*به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند، حاکم گفت یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید.*
*حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.*
*ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!.*
*سپس حاکم از کشاورز پرسید: مرا می شناسی؟.*
*کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.*
*حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!*
*وتو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کارکشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!*
*این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی!.*
*فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد!*
*خداوندمی فرماید: "نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ" :*
*"بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !" این ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد، از خداوند بخواهیم، و زیاد هم بخواهیم، خداوند بی نهایت بخشنده و مهربان است و دربخشیدن بی انتهاست، فقط به خواسته ات ایمان داشته باش.*
*اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.*
https://t.center/meshkatehvelayat