آنشب، شب مهتاب بود...
زاوین، شهری است ییلاقی و خوش آب و هوا در مسیر مشهد به کلات که همین پنجشنبهشب هفدهم آبانماه، به یک دلیل شیرین و دلنشین، میزبان ما و جمعی از همکاران همدمی ما بود.
زاوینشهر (شهر ابریشم)، که خود مشتمل بر سه زاوین علیا و وسطی و سفلیست و سدّ زاوینش برای طبیعتگردان خراسان و ایران، نامی شناختهشدهاست، در دامنهی شمالی رشتهکوه هزارمسجد و در فاصلهی 100 کیلومتری مشهد و 45 کیلومتری مرکز شهرستان کلات یعنی «کلات نادر» قرار دارد.
دلیل دلپذیر حضور ما در زاوین، شرکت در مراسم عروسی یکی از همکاران همدم بود که همانند فرزندی دلبند، سالها چراغ روشنیبخش محفل ما بهشمار میرفت و امسال، دست تقدیر او را عروس شهر زیبای زاوین و شهرستان کلات کرد.
حضور در مراسمی که دیدار با مردم خونگرم و خندان روستایی، مهمترین رهاورد و خاطرهاش باشد، خود بهتنهایی برای شکوه و شیرینی و بهیادسپاری یک سفر کافی است، اما در کنار این توفیق، همکاران همدم که به دعوت خانم دکتر حجت (مدیرعامل موسسه)، مسافر زاوین شدند و اجرای آیینهای سنتی رقص محلی خانمها و آقایان و مراسم کشتی باچوخه را هم شاهد بودند، مناظر و اتفاقاتی دیدند که در باب هر یک میتوان ساعتها و فصلها نوشت. از جمله، فرصتی دست داد که سری هم به سد زاوین بزنیم و از حجم آبی خفته در بندآب و ترکیب جادویی رنگهای متنوع پاییز و درختان بستان و کوهستانش، قابی ماندگار و عکسی یادگار بیاویزیم بر دیوار ذهن و چشمان شگفتزده و شوقبارمان.
باری، در آن شب زیبای مهتابی و روز آفتابی بعد از آن، حسابی به ما و همکاران و فرزندان همدم خوش گذشت و البته در شیرینی این سفر عزیزانی هم نقشآفرین بودند که باید از برخی بزرگواران بهطور ویژه یاد کنیم؛
خانوادهی محترم داماد جناب وحید عزیز و مردم مهماننواز زاوین بخصوص آقایان ساجدی مهربان؛ مدیر بومگردی دالان که با عنایت سازمان میراث فرهنگی استان، میزبان جمع همدمانهی ما بودند و مدیریت رستوران عموعلی برای پذیرایی گرمشان. و البته، آقا رضا دریمقدم که فرمان هایس موسسه را، با تسلط و نشاط و حوصله در دست داشت و جمع را به سلامتی در جادهی پر پیچوخم کلات بین مبدا و مقصد گرداند و به خانه برگرداند.
همچنین یادمان نرود از سکانس پایانی سفر و تهیهی سوغاتیهای شیرین و دلچسب محلی از شهر همجوار زاوین یعنی «چنار» که در مسیر زاوین به مشهد واقع است و کسبهی باصفا و مردم بافرهنگ و دستودل بازش بهویژه برادرمان داود شفیعی نازنین، ما را میهمان روی خوش و معرفت چناری خویش کردند.
آن شب مهتابی و فردای آفتابیاش، در سفر به شهر زاوین و شرکت در یک عروسی سنتی، به همهی ما خوش گذشت و حالا آرزو میکنیم، ایام زندگی عروس خانم و آقا داماد، در کنار هم و در جوار مردم شریف و آغوش باشکوه طبیعت، با شادی و خوشبختی کامل، سپری شود.
اجازه میخواهم حُسنِ پایانِ این گزارش کوتاه ابیاتی باشد از غزل دوست شاعرمان قربانعلی صدوقی، شاعر جوان زاوینی که در شب عروسی، توفیق همصحبتی با این عزیز نیز نصیبمان شد. این ابیات که به استقبال غزل معروف حافظ (اگر آن ترک شیرازی...) سروده شدهاست، به شما در شناخت طبیعت زاوین، کمک خواهد کرد؛
اگر آن یار زاوینی به دست آرد دل ما را
به قد و قامتش بخشم النگ و کوه بتخا را
وگر آرامشم بخشد چنان شاهان قاجاری
به مهرش می دهم حتی ز اوشر تا به هَردا را
برای جنگل زلفش که زیباتر شود باید
ببخشم آبشار اُرتکند ناز و زیبا را
به پاس پسته ی لبها که شیرین کرده کامم را
بر او بخشم تمام جنگل خواجوی دلوا را
ز شالیزار لایین و از آن عطر خوشش بخشم
به جای ادکلن های فرنگی، یار رعنا را
به محراب نگاهش یا خم آبروی او بخشم
تمام کاخ نادر را و برج ارغوان شا را
برای دلبر شیرین چه ارزش دارد این جاها
سزا باشد ببخشایی تمام ملک دنیا را…
ارادتمند؛ علیرضا سپاهی لایین