بیروت، جهانی دیگر
بمب و ترانه…
(۵)
سیدعطاءالله مهاجرانی
هنوز خورشید ندمیده است. در ناحیه ای ساحل به شکل طبیعی شبیه حوضچه یا استخر است. سه استخر طبیعی در کنار همند. مثل ورودی استخر پلکان نردبانی و دستگیره دو سویه دارد. عده ای شنا می کنند. با خودم می گویم گوش شیطان کر منهم فردا همینجا همین ساعت یک ساعتی شنا می کنم! شنای در دریا چیز دیگری است. مایو و عینک شنا همیشه همراهم هست… پیرمردی دارد دست راستش را مثل حالت سخنرانان هیجان زده تکان می دهد. ترانه حماسی «جسر» با صدای مارسل خلیفه را گوش می کند. ترانه سروده خلیل الحاوی شاعر لبنانی است. شاعری صاحب سبک و عمیق و آخرین قصیده اش!؟ هنگامی که ارتش اسرائیل در سال ۱۹۸۲ بیروت را اشغال کرد. بیروت غربی را بمباران کردند.از آپارتمان خلیل الحاوی در نزدیکی همین خیابان الحمرا، سمت دانشگاه امریکایی بیروت؛ صفیر گلوله ای در خانه الحاوی پیچید. او آخرین قصیده اش را با خون خود بر صفحه پیشانی بلندش نوشته بود. شلیک گلوله ای بر پیشانی اش. او نتوانسته بود اشغال لبنان توسط ارتش اسرائیل را تاب بیاورد. از مرگش فریادی ساخت که هنوز و تا همیشه طنینش در فضای بیروت و لبنان و غرب آسیا پیچیده است. بلکه در جهان برای همیشه زنده است. هنگامی که شیخ محمود شبستری سروده است:
اگر یک ذره را بر گیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
بدیهی است که مرگ شاعر که برگرفتن ذره نیست. جان عاشق صاحب نظری خاموش می شود.
صدای مارسل خلیفه از موبایل پیرمرد به گوشم نشست:
يَعبرونَ الجِسرَ في الصبحِ خفافًا
أَضلُعي امتَدَّتْ لَهُم جِسْرًا وطيدْ
مِن كُهوفِ الشرقِ, مِن مُستنْقعِ الشَرقِ
إِلى الشَّرقِ الجديدْ
سپیده دم سبکبال از پل می گذرند
از دنده های من برایشان پلی استوار کشیده شده است.
از غارهای شرق، از مرداب شرق
تا شرق جدید!