رقص شیر و کودک در آفتاب عشق
در این دنیای پرهیاهو، انسان همچون روحی سرگردان میان تاریکی و نور، نیازمند دگردیسی است. نیچه از سه دگردیسی سخن میگوید؛ از شترِ متحمل بارهای سنگین ارزشهای کهنه، تا شیری که در برابر همه بایدها میغرّد و در نهایت، کودکی که در بیگناهی و آفرینش به نو شدن میرسد.
اما این سفر، تنها آغاز است. کودک، اگر به عشق نرسد، در نیمهراه میماند. عشق، همان خورشید درونی است که میبخشد، میسوزاند و ما را از ماه بودگی عبور میدهد. ماه، گیرنده است، بازتابی از نوری دیگر؛ اما خورشید، خلاق است، زاینده و بخشنده.
شمس، این خورشید جاودان، نماد عشقی است که جان را به آگاهی پیوند میدهد. شمس، فراتر از یک شخص است؛ او استعارهای است از رقص نور و شعله، از سوختن برای روشنی دیگران، از هنر ناب زندگی که روح را تزکیه میکند.
شیر باشیم؛ غرنده در برابر کهنگیها. کودک شویم؛ رها در آفرینش و معصومیت. و سرانجام، همچون خورشیدی فروزان، بخشندهای بیدریغ. این رقص شیر و کودک در آفتاب عشق، معنای زندگی است.
محسن محمودی
@Mahmudi_mohsenn