دل من به مهرِ ماهی شده گرم و دیده روشن
که برای دیدن او، کشد آفتاب گردن
ره مدحتش ندانم، غزلی مگر بخوانم
که نشسته خود به جانم، نه غزل؛ میِ مطنطن
«علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را»
نرسد به درک نامت قلم هزار چون من
شود از رطب لبالب، لب باغبان شباشب
اگر از علی بگوید به صنوبرِ سترون
هله تشنه حقیقت! نفسی برآر دستی
به شراب متّقینش که روایتیست متقن
«دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین»
قدمی بنه به کویی که کلیم نشنود «لَن»
«نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت»
به مقام طور ایمن منم آن کلیمِ الکن
شدم آن زمان دچارش که سرود شهریارش
«برو ای گدای مسکین، درِ خانۀ علی زن»
به ضریح او رسیدی نظری به حال ما کن
که دخیلِ آه خود را زدهام گره به آهن
به علی بگو غمت را نه به خلقِ بی مدارا
«چه خوش است شهریارا! غم دل به دوست گفتن»
#مسعود_یوسف_پور
🥇برگزیده بخش ویژه جایزه ادبی شهریار ۱۴۰۳ / تبریز
https://t.center/madras8