پست 16
فاصله اقتصاد آکادمیک و اقتصاد ایران
کیوان حسین وند
16 اسفند 98
1 از 2:
نکتهٔ اول آنکه شکافی میان اقتصاد آکادمیک و اقتصاد ایران وجود دارد لکن نه لزوما به این معنا که جامعهٔ ایرانی نیازمند یک اقتصاد خاص خود است و یا اینکه این جامعه از اساس با همهٔ جوامع دیگر متفاوت است.
تجربه مطالعاتی بحران، رشد و توسعهٔ ملل جهان نشان میدهد آنها نیز کم و بیش با این مشکلات روبرو بودهاند لکن نه با نفی اصول ثابت اقتصادی و یا مسائل دیگر، بلکه با اصلاح خودِ جامعه در یک پروسهٔ مدتدار از این مشکلات عبور کرده اند. کشور ما نیز متفاوت از این تجربهها نخواهد بود. بنابراین سهم بزرگ اصلاح، اختصاص به خود جامعه داشته و سهم کوچک آن به بومی سازی یک سری از مفاهیم اقتصادی.
نکتهٔ دوم آنکه یقینا میتوان با سطحینگری دلایل زیادی را لیست کرده و با ذکر آنها به علل شکاف میان حقیقت (علم اقتصاد) و واقعیت (جامعه ایران) رسید لکن با عمیق شدن در این علل، در انتها به 3 دلیل عمده و ریشهای که دربرگیرندهٔ اکثر دلایل سطحی ست میرسیم:
1- واضح است که اقتصاد ترکیبی ست از علم و سیاست. خواسته یا ناخواسته، جامعهٔ ما به یک جامعه سیاستزده مبدل شده به گونهای که حوادث اقتصادی، عمدتا دلایل غیر فنی و بنیادی و در حقیقت سیاسی و غیر علمی داشتهاند که امررا برای بهبود اوضاع سخت کرده است.
نکتهٔ بسیار پر اهمیت در این میان آن است که سیاست، تنها منتهی به حاکمان نمیشود بلکه دو جزء داشته که یک جزء آن سیاست های نظام و جزء دیگر سیاست های تک تک افراد جامعه است که در حقیقت از پس این مسئله به اهمیت جامعه شناسی انسان ایرانی و دقیقتر به اهمیت اقتصاد رفتاری ایرانیان میرسیم.
سیاست های حکومتی همواره با تنش میان موافقان و مخالفان آن همراه بوده است و بار این تنش را اقتصاد بیمار به دوش کشیده است. دولتی کاملا به خارج از مرزها چشم دوخته و این به اقتصاد به سهم خود آسیب زده و دولتی کاملا درب روابط را بسته و این هم به سهم خود به اقتصاد ضربه زده.
مردم نیز از پس نااطمینانی های اقتصادی و سیاسیِ مداوم و طولانی چند دهه، دچار عدم اعتماد، اضطراب و تصمیم های غیر عقلایی شدهاند واین دو گروه (دولت و ملت) مدام بر هم اثرنهاده و اثر پذیرفتهاند.
اکثر تئوری های اقتصادی بر فرض عقلایی بودن انسان پایه ریزی شده و بدیهی ست که اگر در جامعهای به دلیل شرایط مذکور، در موارد حساس و بحرانی، تصمیمات مردم غیر عقلایی بوده است، کارکرد تئوریها و اصول نیز به حداقل خود و حتی به تناقض میرسد.
2- علت دیگر، در خطاهای عام پذیرفته شده نهفته است. این خطاها به علت موجّه بودن و منطقی به نظر رسیدن، به مرور به اعتقاد یک ملت تبدیل شده و دولتی هم که از دل همین جامعه انتخاب میشود، این خطا را در سیاست های اقتصادی پیاده میکند.
نمونهٔ این خطاها زیاد است؛ به عنوان مثال از کودکی اینگونه تصور کردهایم که اگر به فقرا پول بدهیم، فقر از میان میرود! این تفکر اکنون به یک عقیده تبدیل شده به گونهای که کمتر عضوی از جامعه (ملت) را میتوان دید که به این موضوع معتقد نباشد. در پی این، دولتی انتخاب میشود که این دولت از همین مردم بوده و خواه ناخواه در پسِ افکار خود به این مسئله معتقد است برای همین به محض مواجه شدن با کسری بودجه، ناقص ماندن طرح های عمرانی و...، دست به استقراض از بانک مرکزی میزند با این خیال خام که اوضاع را بهبود میدهد! ریشهٔ این مسئله و بسیاری از مسائل مشابه، به دلایل 1 و 2 بازمیگردد.
3- علت سوم، درنظر نگرفتن همهٔ پارامترهای اثرگذار در یک بستهٔ اقتصادی است. درواقع میتواند برعکس مورد دوم باشد؛ یعنی یک تصمیم نه بر اساس یک فهم غلط، بلکه کاملا علمی و منطقی اخد شده باشد لکن در مقام اجرا، نتیجهای متفاوت یا عکس بدهد. علت این موضوع عمدتا در این است که ما تنها یک عامل را درنظر گرفتهایم نه همهٔ عوامل اثرگذار را! گاهی یک سیاست اقتصادی برای اثربخشی، نیازمند چند تصمیم طولی و موازی دیگر بوده که متاسفانه سیاستگذاران ما به این موضوع کمتر توجه میکنند. اقتصاد یک علم همه جانبه است؛ یعنی نیازمند این است که هر تصمیم از بسیاری جهات مورد ارزیابی قرار بگیرد. برای مثال حذف یارانه بنزین امری عاقلانه است اما تبعاتی دارد که سیاستگذار باید با درنظر گرفتن آن تبعات و دیگر پارامترهای اثرگذار، تصمیم خود را نهایی کند.
ادامه👇@Pure_Islamic_Economy