لولی‌وش

#توییت
Канал
Музыка
Искусство и дизайн
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала لولی‌وش
@lolivashПродвигать
299
подписчиков
643
фото
138
видео
163
ссылки
مجموعه‌ای از عکس، فیلم، موسیقی و متن‌های مورد علاقه‌ام و یادداشت‌هام. حرفی بود: @pensif0 همچنین ببینید @rude_loli
The aviator's wife, 1981
-----
‏بالاخره یک روز صبح چشمهایت را باز می‌کنی اما توان خارج شدن از تخت را نداری، باقی دیگر تکرار است؛ تلاش برای پذیرش و کنار آمدن با جزئیات سقف و سکوت.

#توییت | Saeed Barabadi
----
© Éric Rohmer | @lolivash
“L’Homme à la cape” (The Cloaked Man) 1982
----

‏«او سنگر زندگی را تهی کرد در حالی که من سال‌هاست با چند قمقمه‌ٔ خالی پوسیده، مدام از این گوشه به آن گوشه فرار می‌کنم.»

سنگر و قمقمه‌های خالی
بهرام صادقی

#توییت | امیر خسروی یگانه
----
© Roland Topor | @lolivash
‏در هر ضرب‌المثل‌، بصیرتی لانه کرده. اما این لانه‌ها کوچک‌اند: گاه بصیرتی بزرگ‌تر هست که در ضرب‌المثل نمی‌گنجد. مثلاً «آن‌چه تو را نمی‌کُشد، تو را قوی‌تر می‌کند» فقط حاملِ گوشه‌ای از حقیقت است. آن‌چه ما را نمی‌کُشد، بالقوه کُشنده است: ما را برای مرگ آماده می‌کند: به‌تدریج می‌کُشد.

#توییت | Ebrahim Soltani
----
@lolivash
The Neophyte, 1866-68.
-----
‌‏یک تلقی رایج این است که افسردگی نوعی اختلالِ روانی‌ست که مانعِ دیدنِ دقیقِ «واقعیت» می‌شود. چند دهه‌ است که تحقیقاتِ روان‌شناسانی نظیر Lauren Alloy فرضیه‌ٔ دیگری را مطرح می‌کند: ذهنِ افسرده «تصویرِ دقیق‌تر»ی از واقعیت به دست می‌دهد. به عبارت دیگر:
‏این «عقل‌ِ افسرده» نیست که درکی منفی از جهان دارد، بلکه «عقلِ غیرافسرده» است که درکی بیش از حد مثبت از جهان دارد. این فرضیه، البته، دفاع از افسردگی نیست، بلکه نقدِ نظریه‌های معرفت‌شناختی درباب افسردگی‌ست. زندگی برای فرد افسرده سخت‌تر است، اما تصویری که دارد، چه بسا دقیق‌تر باشد.

#توییت | Ebrahim Soltani
----
© Gustave Dore | @lolivash ‌| #نقاشی
‏خیلی سال پیش داشتم ورق‌بازی چند نفر رو نگاه می‌کردم. وسط بازی یکی‌شون ورق‌ها رو انداخت، بلند شد. گفت:

- ستمه دیگه. باخت نشسته روم.

تمام امروز رو داشتم به همین یه جمله فکر می‌کردم. یه عمره باخت نشسته روم و دارم سوخت پس سوخت می‌دم و نمی‌دونم چی چسبم کرده پای این بساط ادبارگرفته.

#توییت | گورباچف
----
@lolivash
After the celebration, London, 1934.
----
‏سیاهه‌ی چیزهایی که دوستشان دارم، روز به روز آب می‌رود. هر صبح چشم باز می‌کنم و می‌بینم یکی دیگر از علایقم را از دست داده‌ام. که ملال یک حصار دیگر پیش آمده. تفنّن‌ها، عادت‌ها یا اشخاصی که سر ذوق بیاورندم مدام کمتر می‌شوند و حتی همین هم به نظرم اهمّیتی ندارد.
مثل همه‌ی چیزهای دیگر.

#توییت | گورباچف
----
© Bill brandt | @lolivash
From The Series "England/Scotland", 1960.
----
‏سرنوشت ما بی‌‌جایی است. ما متعلق به هیچ‌جا نیستیم. ما به بی‌جایی متعلقیم. "ما" را به رسمیت نمی‌شناسند. حیات جمعی نداریم. سوگ جمعی نداریم.
ما تنهاییم؛ غم‌های تنهایی، شادی‌هایی تنهایی، زندگی‌های تنهایی، مرگ‌های تنهایی.

#توییت | اگنس‌گری
----
© Bruce Davidson | @lolivash
‏از تصاویر مستند انفجار نور، این عکس مریم زندی را خیلی دوست دارم. در وجنات و شمایل این سرکار خانم یک رقم لاتی محسوس و ملموسی به چشم می‌خورد که به نوعی جذاب است. چه بسا که اگر در آن عهد زندگی می‌کردیم، برخی‌مان - از سر جوگیری- شیفته‌ی این خانم می‌شدیم.
ترکیب زن و سلاح و این حرف‌ها.

#توییت| گورباچف
----
@lolivash
Ey Sareban
Mohsen Namjoo
🎵 Ey Sareban
👤 Mohsen Namjoo
06:17
💾 14.46 MB
----
به ظاهر نسخه‌ی خانگیه و به زعم خودم دلپذیرتر از نسخه اصلی.
----
‏همان‌طور که به غذاهامان ادویهٔ اعلا می‌زنیم، به اندوه‌هامان هم موسیقیِ اعلا بزنیم. موسیقیِ اعلا، مثل رودخانه‌ای خنک و خروشان، اندوه‌های فردی‌مان را با خود می‌برد، می‌ریزد در دریای تاریخیِ اندوه‌های جمعی. در آن دریای استعلایی، هیچ‌کس تنها نیست.

#توییت | Ebrahim Soltani
----
@lolivash | #سنتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
00:20
💾 1.12 MB
----
‏این ویدئوی ۲۰ ثانیه‌ای را حتماً دیده‌اید: عروسِ آراسته در بیروت می‌خرامد که ناگاه امواجِ انفجاری مهیب، دنباله‌های لباسِ او را با خود می‌برد. هیچ‌ تصویری نمی‌توانست، این‌قدر واقعی و این‌قدر دردناک، سرشتِ پیش‌بینی‌ناپذیرِ زندگی را ترسیم کند. هیچ تضمینی برای «بعد» وجود ندارد: هیچ.

#توییت | Ebrahim Soltani
----
@lolivash
‏احساس می‌کنم لحظه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روزها از معنا عریان شد‌ه‌اند و من، ناتوان‌ترینم در بر تن کردنِ لباس به ماهیتِ گریزنده‌شان.

#توییت | NillGhaf
----
@lolivash
‏در عکس‌های قدیمیِ هر کس نوعی «آشناییِ آزاردهنده» موج می‌زند: «این منم، اما چرا این لباس‌ را پوشیده‌ام؟ چرا آن عینک را زده‌ام؟ چرا این‌جوری ایستاده‌ام؟». به روزگارِ آن عکس می‌خندیم، اما در معصومیتِ آن «منِ قدیمیِ جوان» چیزی حسرت‌بار هم هست: «این که منم، من نیستم.»

#توییت | Ebrahim Soltani
----
@lolivash
‏آقای بهرام بیضایی -که روزگار بر او خوش باد- این دیالوگ را در دهان شخصیتی گذاشته:

- بهانه نگیر خوش‌ادا. این هم جنگی است تن به تن میان دو تن که آشتی می‌طلبند. به خدا که امشب از همه‌ی بلخ گمم و پیش تو آشکار.

و این جمله‌ی آخر کاملترین وصف‌هاست از احوالات شخص عاشق در محضر دلدارش.

#توییت | گورباچف
----
@lolivash
‏رندی هم بود به نام باقرخان خوراسگانی. در فترت میان دو خان زند، در اصفهان بر تخت نشست و خودش را باقرشاه نامید و سکه هم ضرب کرد. چهار روز و نیم بعد مردم به هواخواهی از جعفرخان زند علیه استاد شورش کردند و ساقطش کردند.

الغرض!
ما اگر سکه هم بودیم، سکه‌ی باقرشاه بودیم.
به لحاظ اعتبار.

#توییت | گورباچف
----
@lolivash
‏زدم کانال فرنگ که مستند حیات‌وحش ببینم. مرغک نرینه‌ای را نشان داد که داشت جان می‌کند و برابر چشم ماده‌ای می‌رقصید. نیم ساعت تمام عنتر بازی درآورد، افاقه نکرد. ماده نپسندید و پرید و با مرغ نگونبخت نیامیخت. گمانم پرنده ماده هم در نظر داشت که «حالا دوست معمولی باشیم یه کم» و این‌ها.

#توییت | گورباچف
----
@lolivash
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب.
----
‏کلمه [و نجوا] به مثابهٔ مُسکّن.

#توییت | Ebrahim Soltani
----
@lolivash
‏مولانا در یکی از غزلیاتش، تعبیر عجیبِ «گُم شدن در گُم شدن» را به کار می‌گیرد؛ انگار کوچهٔ «گم شدن» یک پس‌کوچهٔ کوچک و دراز دارد به همان نام: «گم شدن». اول گم می‌شوی، بعد آن‌قدر ادامه می‌دهی که در گم شدن هم گم می‌شوی، بعد آن بیت مولانا را می‌خوانی: «وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم».

#توییت | Ebrahim Soltani
----
© Roozbeh Roozbehani | @lolivash
‏«درازای شب از ناخفتگان پرس». این مصراعِ سعدی، دقیق است: وقتی همه درخواب‌اند، کسی که بیدار است، درکِ روشن‌تری از وزنِ زمان دارد. سکوت و تاریکیِ شبانه، که هر دو از جنسِ «هیچ» و «فقدان»‌اند (فقدانِ صدا و نور)، زمان را سنگین‌ می‌کنند و می‌گذارند روی دوشِ ناخفتگان.

#توییت | Ebrahim Soltani
----
@lolivash
‏اگر مثلاً درخت بودم، حالا دیگر زمان افکندن و سوختنم بود. اگر اتاقکی خشتی بودم، حالا دیگر در خود فرونشسته بودم. اگر کتابی بودم، حالا لابد دیگر منسی و متروک مانده بودم. روزگارم سر رسید. این همه سال را مفت سوزاندم و هیچ کار نکردم که به بودنم بیارزد. زودا که نباشم و هیچ خللی نباشد.

#توییت | گورباچف
----
@lolivash
‏خودزنی لزوماً میل به خودتخریبی نیست، آسیب به خود گاهی به افرادی که حسی از «خود» ندارند، کمک می‌کند که با زخمی کردن خود و درد کشیدن، خودشان را «حس» کنند و به بدن‌شان و به خود روانی‌شان متصل شوند.
‏همینطور است خودزنی‌های روانی. آنکه خود را در موقعیتی قرار می‌دهد که همه به او حمله کنند، لزوماً تشنه‌ی توجه نیست، شاید در آن حمله‌ها و هجمه‌هاست که حسی از «خود»ش به دست می‌آورد. همواره در مازوخیسم نوعی لذت وجود دارد، در اینجا لذت بازشناسیِ خود.


#توییت | Mehdi Minakhani
----
@lolivash
Ещё