View in Telegram
این روزها ساعات کار کردنم از ساعات حضور در خانه بیشتر شده است. چند ماه است که به این منوال می‌گذرد و خانه، تنها برایم محل خواب است. شاید همین شیوه‌ی زندگی که البته در آزاردهنده بودنش شکی ندارم، رشته‌ی حیاتم را از قطع کامل نجات داده است. گاهی احساس می‌کنم از نزدیک‌ترین چیزها هم بسیار دور شده‌ام و این احساس زمانی خوشایند است و زمانی ناخوشایند. شب‌ها حداقل دو بار از خواب می‌پرم و باز بی‌خوابی را شکست می‌دهم و چشم بر بیداری می‌بندم. خودم را غرق در زمان و زمان را گم می‌کنم. پیش‌تر از این اوضاع هراس داشتم، اکنون حتی اندک تشویشی ندارم. اگرچه دست تقدیر را سخت فشرده‌ام اما هرگز شمشیر جنگیدن با آن را در غلاف نگذاشته‌ام. اجازه داده‌ام آن کند که می‌خواهد و من نیز در این میان برای آنچه می‌خواهم، شمشیر می‌زنم. کسی زمان اعلام پیروز این میدان را نمی‌داند. شاید زمانی که مرگ بر پشت من با شدتی مهیب، نهیب زد، آن لحظه بتوانم بر نتیجه‌ی این نبرد قضاوتی کنم. اکنون زمان قضاوت نیست. از شدت یادداشت کردنم کاسته شده اما انگشتانم هنوز یخ نزده‌اند. دیدن یادداشت‌ها و متن‌هایم در این‌سو و آن‌سو، مرا به سمت ثبت جملات در جایی که جز خودم کسی نیست، سوق داده است. این روزها که گاه و بی‌گاه نوشته‌هایم را به نام کسان دیگر و یا تکه‌تکه شده می‌بینم، احساس می‌کنم فرزندانم را تصاحب کرده‌اند. مدت زیادی نیست که اینگونه کلماتم برایم عزیز شده‌اند و دلم به دیدن آنها در جایی دیگر رضایت نمی‌دهد اما احساسات همیشه تابع زمان نیستند. القصه، کوشیده‌ام زنده بمانم، هنوز زنده‌ام و هنوز قصه‌ای جریان دارد. برای شب‌هایی که حتم دارم جز ادامه دادن راهی وجود ندارد.
Telegram Center
Telegram Center
Channel