ايا شك دارى، كه بخشى از وجود منى؟ من از چشمان تو اتش را دزديدم و مهم ترين انقلاب ها را رقم زدم تو بزرگترين فتح در ميان فتوحات منى، تو اخرين وطنى كه در ان زاده شدم و در ان دفن خواهم شد!
اشک هایش زمانی فرو ریخت،که دیگر دیر شده بود... زمانی فرو ریخت که دیگر کسی نبود که او را در اغوش بکشد و رد اشک های روی گونه هایش را ببوسد.. برای ازادی دادن به ان اشک ها خیلی دیر شده بود و او خبر نداشت در تصورات او،پلی که پیش رویش بود یک ترک ساده برداشته بود و فکر میکرد میتواند تعمیرش کند؛اما در واقعیت ان پل کاملا ویران شده بود و قابل تعمیر نبود حال،او با اشک ها و خاطراتش یک طرف پل ویران شده مانده بود و دیگری در طرف دیگر به زندگی اش ادامه میداد