@literature9در هاويه كيست كه تو را حمد میگويد
ای خداوند؟
در هاويه كيست؟
نام تو را ای متعال خواهم سراييد
نام تو را با عود ده تار خواهم سراييد
زيرا كه به شكلی مهيب و عجيب ساخته شدهام
استخوانهايم از تو پنهان نبود وقتی كه در نهان به وجود میآمدم
و در اسفل زمين نقشبندی میگشتم
در دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده
و چشمان تو ای متعال جنين مرا ديده است
چشمان تو جنين مرا ديده است
گفتم كاش مرا بالها مثل كبوتر میبود
تا پرواز كرده را حتی میيافتم
هر آيينه به جايی دور میرفتم
و در صحرا مأوا میگزيدم
میشتافتم به پناهگاهی از باد تند و طوفان شديد
زيرا كه در زمين مشقت و شرارت ديدهام
دنيا به بطالت آبستن شده و ظلم را زاييده است
از روح تو به کجا بگریزم و از حضور تو کجا بروم
اگر بالهای باد سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم
در آنجا نیز سنگینی دست تو بر من است
مرا باده سرگردانی نوشاندهای
چه مهیب است کارهای تو
چه مهیب است کارهای تو
هنگامی كه خاموش بودم
جانم پوسيده میشد از نعرهای كه تمامی روز میزدم
به ياد آور كه زندگی من باد است
مانند مرغ سقای صحرا و بوم خرابهها گردیدهام
و چون گنجشگ بر پشت بام، منفرد نشستهام
مثل آب ریخته شدهام و مثل آنانی که از قدیم مردهاند
و بر مژگانم سایهی موت است
بر مژگانم سایهی موت است
مرا ترک کن مرا ترک کن
زیرا روزهایم نفسی است
مرا ترک کن پیش از آنکه به جایی روم که از آن برگشتن نیست
به سرزمین تاریکی غلیظ
آه، ای خداوند، جان فاختهی خود را به جانور وحشی مسپار
به یاد آور که زندگی من باد است
و ایام بطالت را نصیب من کردهای
و در گرداگردم آواز شادمانی و صدای آسیاب و روشنایی چراغ نابود شده است
خوشا به حال دروگرانی که اکنون کشت را جمع میکنند و دستهای ایشان
سنبلهها را میچیند
بیایید به آواز کسی که در بیابان بیراه میخواند گوش دهید
آواز کسی که آه میکشد و دستهای خود را دراز کرده میگوید: وای بر من
زیرا که جان من به سبب جراحاتم در من بیهوش شده است
و تو ای فراموش شدهی روزها
که خویشتن را به قرمز ملبس میسازی
و به زیورهای زر میآرایی، و چشمان خود را به سرمه جلا میدهی،
به یاد آور که خود را عبث زیبایی دادهای
به سبب آوازی در بیابان بیراه
و یارانت که تو را خوار شمردهاند
وای بر ما، زیرا که روز رو به زوال نهاده است و سایههای عصر دراز میشوند
و هستی ما چون قفسی که پر از پرندگان باشد
از نالههای اسارت لبریز است
و در میان ما کسی نیست که بداند
که تا به کی خواهد بود
موسم حصاد گذشت و تابستان تمام شد
و ما نجات نیافتیم
مانند فاخته برای انصاف مینالیم و نیست
انتظار نور میکشیم و اینک، ظلمت است
و تو ای نهر سرشار که نفس مهر تو را میراند...
به سوی ما بیا
به سوی ما بیا
#فروغ_فرخزاد متن شعر فیلم خانه سیاه است