چرا جهان از تکفیر و ستایش اسپینوزا دست نمیکشد؟
@literature9 مردی مختصر با قدی متوسط، خوشقیافه با موی سیاه و ابروانی پر پشت، از تبار یهودیان پرتغال، بیش از چهل و چهار سال عمر نکرد، اما جهان هرگز نمیتواند فراموشش کند. تنها ۲۴ سال داشت که سران کنیسهی آمستردام در ۲۷ جولای ۱۶۵۶ او را به جُرم "بدعتهای وحشتناک" و "اعمال هولناک" تکفیر کردند. متن تکفیرنامه، چنان خشونت بار است که حتی ترجمهی آن به زبانهای دیگر نمیتواند خشونت عمیقش را بکاهد:
"لعنت بر او به هنگام روز
و لعنت بر او به هنگام شب؛
لعنت بر او آن گاه که بخوابد
و لعنت بر او آنگاه که برخیزد:
لعنت بر او آن هنگام که بیرون رود
و لعنت بر او آن هنگام که وارد شود.
خداوندگار او را نخواهد بخشید؛
خشم و غصب خداوند علیه این مرد خواهد بود و همهی لعنهایی که در سِفر احکام آمده را بر او وارد میکند و خداوند نام او را از هر آنچه زیر آسمانهاست محو خواهد نمود."
( به نقل از کتاب اسپینوزا و کتاب اخلاق/ ژنویو لوید / ترجمهی مجتبی درایتی و دیگران/ ص ۱۳)
سران کنیسه نه به خاطر این لعنتها، بلکه به خاطر جاودانگی اسپینوزا جاودان شدند. این نفرینها اکنون شعری است در ستایش مردی که در حافظهی خدا و جهان باقی مانده است. کتابهای بسیاری که دربارهی اسپینوزا نوشته شده است که معمولا با همین نفریننامه آغاز میشود. آیا اندیشهی اسپینوزا معنای کلمات را واژگون میکند؟ سلبیت او عین ایجاب و ایجاب او عین سلبیت است. او اینگونه به تعبیر ژیل دلوز بر "ضد تاریخ" فلسفه میشود.
مسئله اسپینوزا هرگز تمام نخواهد؛
زیرا اندیشیدن دربارهی اندیشههای اسپینوزا منشا اندیشه است. یک پیامبر مبهم. شبی که چراغهای مبهم میآفریند. شبی که با نطفهی نور آفریده شده است.
وقتی باروخ اسپینوزای ۲۴ ساله آن لعننامه را شنید گفت: "چه بهتر؛ آنها باعث میشوند مجبور نباشم دست به کارهایی بزنم که اگر از رسوایی نمیترسیدم بی هیچ دغدغه خاطر از انجامشان سر باز میزدم."(همان : ۱۵)
اسپینوزای جوان نام کوچک خود را از "باروخ" به "بندیکت" تغییر داد و آمستردام را ترک گفت تا در انزوای خویشتن حقیقت را بیابد. حتی آموزش را رها کرد چون معتقد بود تدریس مانع مطالعات او میشود. با تراشیدن عدسی برای وسایل نوری، روزگار میگذراند. چنانکه بُرادههای شیشه زمینهی بیماری سل ریوی را در او آشکار کرد. و مرگ به زودی او را با خود برد.
هگل در نسبت تراش دادن عدسی و مرگ زود هنگام اسپینوزا با تخیل اسپینوزایی گفته است:
" آنچه وی را به اشتغال با نور سوق داد یک انتخاب گزاف نبود، زیرا نور در کرهی مادی مظهر هویت منطقی است که مبنای نگاه شرقی را شکل میدهد" ( همان : ۱۶)
اسپینوزا در ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ در جماعت مرانوهای آمستردام متولد شد. مرانوهای پرتغالی و اسپانیایی یهودیانی بودند که به اجبار مسیحی شده بودند؛ اما به یهودیت پایبند بودند به همین دلیل فلسفهی اسپینوزا را برآمده از همین دوگانگی روساخت و ژرفساخت میدانند.
این غریبگی، اندیشهی اسپینوزا را غریب ساخت. ملحدی شد که میتوان نابترین اندیشههای الهیاتی را از دستگاه فلسفی او استخراج کرد. یک ملحد مقدس. نماد بیتقوایی هولناک و تهدیدی بر الهیات راست کیش و اخلاق. تنها چهل و چهار سال زیست و سرانجام در ۲۱ فوریه ی ۱۶۷۷ از دنیا رفت.
از قرن هفدهم تا قرن بیست و یکم غرب مدام به اسپینوزا فکر میکند. او سوژهای تمامی ناپذیرست سوژهای دوگانه و مبهم، میان الحاد و خداباوری میان طبیعت و خدا. اگرچه اسپینوزا بر ثنویت دکارتی انتقاد میکرد و بر یگانگی ذهن و عین، نفس و بدن و جهان و خدا تاکید داشت، چنانکه او را "همه خدا انگار" دانستهاند، اما اندیشههایش مظهر تکثر است. هیچ فیلسوفی را نمیتوان در غرب نشان کرد که نابغهترین فیلسوفان و شاعران یک صدا ستایشش کرده باشند. هاینریش هاینه اسپینو زا را "انسانی خداداد" میدانست و معتقد بود هیچ کس عالیتر از اسپینوزا درباره الوهیت سخن نگفته است. کالریج اسپینوزا را " با فلاسفه باستان مقایسه میکرد که نه تنها آموختند که خدا همه چیز است بلکه آموختند که این همه خدا را شکل داده است. هگل معتقد بود: " تفکر باید با قراردادن خود در چشمانداز اسپینوزا گروی آغاز شود. سرآغاز ضروری هر فلسفهای پیروی از اسپینوزا است" ( همان : ۳۳)
و این جملهی هگل در ستایش اسپینوزا بسیار معروف است:
" شما یا پیرو اسپینوز هستید یا اساسا فیلسوف نیستید".
نیچه " تلقی اسپینوزا از شناخت را به عنوان قویترین عاطفه یاد میکرد"
اسپینوزا پایان ناپذیر است، جالب است که در فلسفهی معاصر مخالفخوانترین فیلسوفان معاصر، همچون دلوز و نگری اندیشهی اسپینوزایی را منشا نابترین و عجیبترین تفکرات دانستهاند.
#سینا_جهاندیده @tabarshenasi_ketab