📙 #مقایسه_ترجمه📓 #مقایسه_کتاب🔹دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم/
#جی_دی_سلینجر/ مترجم:
#احمد_گلشیری/
#نشر_ققنوس/ 263 صفحه/ چاپ هجدهم 1397/ قیمت: 21000 تومان
🔻نه داستان/
#جی_دی_سلینجر/ مترجم:
#کاوه_میرعباسی/
#نشر_ماهی/ 208 صفحه/ چاپ اول 1398/ قیمت: 25000 تومان
📓عنوان کتاب: Nine stories
🔹نود و هفت تبلیغاتچی نیویورکی توی هتل بودند و خطوط تلفنی راه دور را چنان در اختیار گرفته بودند که زن جوان اتاق شماره 507 مجبور شد از ظهر تا نزدیکیهای ساعت دو و نیم به انتظار نوبت بماند. اما بیکار ننشست. مقالهای را با عنوان «جنس یا سرگرمی است....یا جهنم» از یک مجلهی جیبی بانوان خواند......
از آن زنهایی بود که اعتنایی یه زنگ تلفن نمیکنند. انگار تلفن اتاقش از وقتی خودش را شناخته زنگ میزده است.
یک روز خوش برای موز ماهی ص 19
🔻نود و هفت کارگزار تبلیغات نیویورکی توی هتل بودند و تمام خطوط تلفن راه دور را قبضه کرده بودند، در نتیجه دختر ساکن اتاق 507 ناچار شد از ظهر تا حدود ساعت دو و نیم صبر کند تا تماسش برقرار شود. البته در این مدت بیکار ننشست. مقالهای خواند در یک مجلهی زنانهی جیبی با عنوان «آمیزش جنسی، مسرت یا مصیبت؟».....
از آن دخترها نبود که با زنگ تلفن دست و پایشان را گم میکنند. طوری رفتار میکرد انگار از وقتی دست چپ و راستش را از هم تشخیص داده، تلفنش یک بند زنگ میخورده است.
یک روز عالی برای موزماهی ص 9
ا***ا
🔹سلنا توی اتاق نشیمن رویش را برگرداند و گفت: «خواهش میکنم همین جا بمون. شاید مجبور بشم مادرمو از خواب بیدار کنم.»
جینی گفت: «باشه.» و خودش را روی کاناپه انداخت.
سلنا گفت: «من هیچوقت خدا گمون نمیکردم تو اینقدر لجوج باشی.» کلمه لجوج را از این نظر به زبان آورد که خشمگین شده بود اما جرئت نکرد با تاکید ادا کند.
جینی گفت: «اینطور خیال کن.»
پیش از جنگ با اسکیموها ص 66
🔻سلنا سر چرخاند و گفت: «اگه اشکالی نداره، همین جا منتظر بمون! شاید مجبور بشم مادرم رو بیدار کنم.»
جینی گفت: «باشه.» و خودش را انداخت روی کاناپه.
سلنا گفت: «هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر حقیر باشی.» آنقدری عصبانی بود که کلمهی «حقیر» را به کار ببرد، با این همه جرئت نکرد آن را محکم و کوبنده بر زبان بیاورد.
جینی گفت: «حالا که فهمیدی.»
در آستانهی جنگ با اسکیموها ص 47
ا***ا
🔹آنها شبی به ستون یک از کنار تخت مرد خندان رد شدند و با این خیال که موفق شدهاند با داروی مخدر او را به خواب عمیق فرو برند، دشنههایشان را در تن موجود زیر شمد فرو کردند. بعد روشن شد که قربانی، مادر رئیس راهزنها (یعنی زنی بدترکیب و بهانه گیر) بوده.
مرد خندان ص 90
🔻آنها به خیال خود موفق شده بودند با داروی مخدر او را به خواب عمیقی ببرند. القصه، راهزنان به صف شدند و یکی یکی از کنار تخت مرد خندان گذشتند و قدارههایشان را در تن موجودی که زیر ملافهها خوابیده بود فرو بردند، غافل از اینکه قربانی واقعی این سوقصد کسی نیست جز مادر سرکردهی راهزنان، زنی نفرتانگیز و ستیزهجو.
مرد خندان ص67
ا***ا
🔹«آره. به این موضوع خیلی علاقه پیدا کرده. توی رشتهی روانشناسی داره تخصص میگیره.» کلی کفش به پا روی تخت کاملا دراز کشید. «میخوای بدونی چی نوشته؟ نوشته کسی از جنگ و این جور چیزها ضعف اعصاب نمیگیره. نوشته احتمالا تو از همون بچگی شخصیت متزلزلی داشتهی.»
ناشناس دستهایش را سایهبان چشمهایش کرد ـ ظاهرا چراغ بالای تخت آزارش میداد ـ و گفت که اظهار نظر لرتا دربارهی مسائل همیشه اسباب تفریح او بوده است.
تقدیم به ازمه با عشق و نکبت ص 155
🔻«آره. عاشق این جور موضوعاته. داره توی دانشگاه روانشناسی میخونه.» کلی با کفش روی تخت دراز کشید و ادامه داد: «میدونی نظرش چیه؟ میگه هیچکس صرفا به خاطر جنگ و اینجور چیزها دچار فروپاشی عصبی نمیشه. میگه تو احتمالا توی کل زندگی لعنتیت ثبات روانی نداشتهای.»
ایکس هر دو دستش را سایبان چشمها کرد (حس میکرد چراغ بالای تخت دارد چشمهایش را کور میکند). گفت شناخت لورتا از موضوعات مختلف همیشه مایه تفریح است.
تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت ص 117
ا***ا
🔹بوپر به او گفت: «تو خنگترین بچهای هستی که تو عمرم دیدهم، تو خنگترین بچهی این اقیانوسی. اینو میدونی؟»
تدی ص238
🔻بوپر بهش گفت: «تو احمقترین آدمی هستی که تا حالا دیدهم. احمقتر از تو توی این اقیانوس پیدا نمیشه. هیچ میدونستی؟»
تدی ص185
▫️ t.center/klidarnews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir