🔺🔝
هلیکوپتر در وسط جنگلی انبوه سقوط کرده بود. او در وسط آتشی گدازان، گرفتار شده بود. راهی برای گریز نبود. فریادهایاش در آن درهی سرد و تاریک، در صخرهها میپیچید و راه به جایی نمیبُرد.
چقدر زجر کشیده بود؟ چقدر ضجه و ناله زده بود؟ چقدر خود را به در و دیوار زده بود که از مهلکه بگریزد؟ تازه به بیکسوکاری و بیپناهی مردمان مظلوم و تحتِ ستم خود، داشت پی میبُرد؟
پس از ساعتها، دره در تاریکی مطلق فرو رفته بود. مهی سنگین، لاشهی هلیکوپتر را فرا گرفته بود. جز صدای زوزهی گرگها صدایی به گوش نمیرسید. هلیکوپتر متلاشی شده بود و آن رؤیای نزدیک، به تاریخِ بسیاری از خوابوخیالهای نشسته در برگبرگ تاریخ پیوسته بود. حرفهایاش نابود شده بود، اسمش نابود شده بود. داشت میرفت که اسمورسمِ خاندانش هم از سرِ زبانها بیافتد. همهی خاطراتش از ریاستهای مدامش داشت نابود میشد و او ذره ذره داشت این نابودی را به تمامی درک میکرد.
هلیکوپتر آناً به پرواز در آمده بود تا چند ده دقیقه بعدتر در مقصد فرود بیایند. ولی خداوندگار تاریخ، کارما، سرنوشت و یا سرشت ذات طبیعت؛ راه بر او بسته بود. راه به منزلِ خوابوخیالهای خود نبرده بود. در آخرین لحظات عمر خود، گویی حکمت آن فال حافظ را که برای
اردوغان باز کرده بود را میفهمید:
«دورِ فلکی یکسَره بر مَنْهَجِ عدل است / خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل».
هنوز خبر به شک و تردید و ابهام در کوچه پسکوچهها دست به دست میشد؛ که زخمدیدگان و قربانیانِ احکام او، به شنیدنش، آنرا چون انتقام سخت روایت کرده بودند. انتقام از ظلمهایی که در طی این سالیان بر جانشان نشسته بود. ظریفی دارِ مکافات دنیا را اینگونه تشریح میکرد: «نفرین یک ملت اینطوریه! با هزار دوز و کلک و کودتا و رد صلاحیت و قلع و قمع رئیس دولت میشی و خواب رهبری میبینی، اما طوری سر به نیست میشی که امکانات یک کشور رو بسیج میکنن و از ترکیه تقاضای کمک و بالگردهای جستجوی دید در شب میکنن و بیش از ده ساعت دنبالت میگردن و هنوز پیدات نکردن!».
آن دیگری به وامگیری تلخ و گزنده از خطاب و عتاب وزیر کشور، که به قربانیان سیل اخیر گفته بود: «کفن و دفن فوتشدگان سیل رایگان انجام میشود». طعنهاش میزد: «رایگان دفنش کنید.»
آن یکی، انگاری در نهیب و نیشتری که حکومت را میزد که همواره درد و رنج مردم را در تحریم به هیچ گرفته بود؛ توئیت میکرد: «مردم برای اولین بار دارن مزه نعمت تحریم رو میچشن».
و دیگری توئیت میکرد: «هیچ هلیکوپتری در ایران سقوط نکرده است.» تا بدین توئیت، گویی نعشِ رئیس و مرئوسی را به شماتت بگیرد که بیرحمانه همهی کشتهشدگان و دستگیرشدگان رخدادهای اخیر را انکار کرده بودند.
و داغدیدهای، سنگدلی و ظلم ظالمانِ کشتهشده را یادشان میآورد و توئیت میکرد: «اگر وسیله نقلیه کم است از کامیونتهای یخچالدار “میهن” استفاده کنید» گویی به هر واگویهی اینچنینی زخمهای ناسور، دوباره سر باز میکرد و حاکم را خطاب میکرد که نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم.
چه دردها که در دل و جان ملت، هنوز زبان به شکوه و شکایت نگشوده بود. چه خاطرههای سیاه و تاریکی که راه میخواست برای ابراز و یادآوری. چه تلخیهای گزندهای که در این توئیتها به خاطر متبادر نمیشدند: «چقدر شبها نمیخوابیدیم از ترس اعدام بچههامون. امشب نخوابیدیم تا....».
هوا که به تاریکی گذاشته بود. رسانههایشان از سردی و وخامت جوی، گزارش کره بودند. از بارانی که قطع نمیشد. از مِهی که همچنان بر تمامی کوه و جنگلِ ورزقان، حکمفرمایی میکرد. ساعتها از سقوط هلیکوپتر گذشته بود و آنها حتی نتوانسته بودند به محل سقوط نزدیک شوند. ورزقان همانجایی بود که چند سال پیشتر، زلزله آمده بود و بسیاری از مردم زیر آوار گرفتار شده بودند. امدادگران داوطلب هم که برای کمک به هموطنان خود شتافته بودند؛ بدین جرم، یا ضرب و شتم شده و یا بازداشت شده بودند.
یکی توئیت میکرد: «دستِ خدا پیدا بود. مه سنگین، هوای بارانی، منطقه جنگلی و کوهستانی صعبالعبور، عدم ارتباط رادیویی و عدم دسترسی به آنتنهای موبایل، تاریکی هوا…سقوط سخت…».
سقوط او داستان جنایت و مکافات بود.
نقدآگین#جلاد
🚩🚨👊 #جنایات و #مکافات؛ پلهپله تا ملاقاتِ سقوط
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد.
هم رونق زمان شما نیز بگذرد.
https://t.me/kkfsf/34481
به ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf