''پدیدارشناسی'' #مرگ!
#علی_رهاشاید واپسین "حق" در مجتمع حقوقی انسان، تجربهی مردن باشد.
مرگ عادی یا طبیعی، فصل اختتام فرآیندی است که طی آن فرد مردن را تحمل و تجربه میکند. اعدام، تیرباران و یا قتل انسان به ضرب گلوله بر سنگ فرش خیابان، این فرجامین حق انسانی را از وی میرباید. درحذف ناگهانی موجودیت یک فرد، عالیترین شکل تعارض حق و ناحق، انسان و ضدانسان، و بنا بر تعابیر دینی، "خدا و شیطان" نهفته است.
درعین حال در الهیات ادیان ابراهیمی، برحسب ظاهر صدور حکم نهایی دربارهی فرد، ذاتا نه در صلاحیت فردی دیگر، که منحصر به قضاوت قدرتی "مافوق" انسان است. اوست که انسان را روانهی دوزخ یا بهشت میکند. آنکه میمیراند، هم "خدا" و هم انسان را از فرآیند تاریخ بدور افکنده است.
قتل ''فرد''، نطفهی قتل "عام" است. آنکه از فرد به جمع گذار میکند، آنکه به هر عنوان فرمان کشتار عمومی صادر مینماید، به وجود فانی و متناهی خویش قدرتی "مطلق" و نامتناهی محول کرده که از عهدهی او خارج است. اما آنچه در انتظار خود اوست، فجیعترین نوع
مرگ است که در واپسین دم حیات، هم تجربهی زیستن او را "نفی" میکند و هم مرگش را بیحاصل.
مرگ وی، به گواه تاریخ از پس استالین، مترادف با امکان ظهور ناگهانی نشاط و انرژیهای هستی زاست!
در
مرگ فرد اما وهلهی دیگری وجود دارد که نقطهی گذار به حافظهی جمعی است. مراسم تدفین و بزرگداشت آدمی، حادثه
مرگ را به یادآوری دستاوردها و اعمال فرد مبدل میکند و واسطهی عبور از مرگی مشروط به رابطهای جمعی، پایدار و اخلاقی میگردد. آنان که مردگان را شبانه و مخفیانه در گورستانهای گمنام دفن میکنند، آنها که از برگزاری مراسم یادبود ممانعت بعمل میآورند، در حقیقت در سوگواری زندگان حکم جلب خویش را باز مییابند، و بدینسان شناعت و سقوط خود را تکمیل میکنند.
پس در پدیدارشناسی
مرگ، در مصاف انسان و ضدانسان، در کارزار مبارزاتی درمییابیم آنکه از
مرگ میهراسد، نه آنست که به هلاکت رسیده، بلکه قدرتی است که به "شهادت" میرساند.
@kkfsf :
به ما بهپیوندید