زندگے آهسته تر من خسته ام
کوله بار پاره ام را بستـــه ام
زخم پایم درد دارد، صبـــرکن
تا کسے مرهم گذارد، صبر کن
صبر کن در سایه بنشینم کمے
شاید از ابـــرے ببارد شبنمے
وادے رویــــاے من اینجا نبود
روح من همبـــازے شبها نبود
صبر کن من راه را گم کرده ام
در سیـــاهے ها تلاطم کرده ام
صبــــــرکن تا راه را پیدا کنم
صبر کن تا کفش خود را پا کنم
🍂🍂🍂