حکیم عمر خیام نیشابوری

#زهیر_باقری_نوع_پرست
Канал
Логотип телеграм канала حکیم عمر خیام نیشابوری
@khayyam_nishabouriПродвигать
1,88 тыс.
подписчиков
725
фото
252
видео
73
ссылки
🎼🍷🎼🍷🎼 https://t.center/NotAloneAnymoree در راستای شناخت و معرفی اندیشه های حکیم نامی : #خیام لینک‌گروه https://t.center/khayyamiha1401 https://t.center/NotAloneAnymoree
صادق هدایت در کتاب ترانههای خیام، مواضع و دیدگاههایی را به خیام نسبت داده که
برخی از آنها متأثر از رویکرد باستانگرایانه و/ یا ملی‌گرایانه هدایت است. من نیز لاجرم دیدگاهها
و مواضعی را به خیام نسبت خواهم داد که متأثر از نگرش فلسفی خودم است، اما این بدان معنا
نیست که هر کس هر نظری را بهصورت دلبخواه به رباعیات خیام یا هر متن فلسفی دیگری
نسبت دهد و همگی معتبر باشند. بخشی از این نسبت دادنها متأ ثر از پیشفرضهای ماست که
دستکم خودمان در همان لحظه به آنها آگاهی نداریم و ممکن است افرادی در زمانهها و
فرهنگها و جهان‌بینی های دیگر توان تشخیصشان را داشته باشند. مسئلۀ من در این کتاب،
بیش از آنکه طرح مواضع فلسفی خیام تاریخی باشد، بررسی مواضع فلسفیای است که در رباعیات
او طرح شده است. بدین ترتیب، مسئلهام بیش از آنکه درستی نسبت دادن مواضع فلسفی به یک
شخص تاریخی باشد، بررسی و کنکاش مفاهیمی است که در رباعیات منتسب به خیام طرح
شدهاند. اما باید به نکته‌ای در مورد کتاب صادق هدایت اشاره کنم که یکی از وجوه اختلاف میان
مفسران بوده و به اثر من نیز مرتبط است. برخی بر این باورند که خیام همچون دیگر شاعران
مطرح فارسی‌زبان ، نگرش عرفانی داشته و نسبت دادن ندانم گرایی، شک گرایی، بدبینی و انکار
خالق و صانع و ضدیت با باورهای مذهبی به او نه‌تنها نادرست است، بلکه تحت تأثیر فرهنگ
اروپاییای است که هدایت در معرض آن بوده است. به‌عنوان مثال، سعید حسامپور و
کاووس حسنلی )1۳۸۸ )با بررسی دو اثر صادق هدایت در مورد خیام، یعنی مقدمه‌ای بر رباعیات
خیام ) 1۳۰۳ )و ترانه‌های خیام )1۳1۳ ،)میگویند: »هدایت در اثر نخست مواردی مانند انکار
معاد و ستیز با صانع را به خیام نسبت نمیدهد، اما در مقدمۀ ترانه‌های خیام با نگاهی بدبینانه و
پوچ انگارانه به بررسی اشعار و شخصیت خیام میپردازد و خیام را مانند یک پوچگرای بی‌اعتقاد ـ
شبیه آنچه در اروپای آن روز که پس از نوشتن اثر نخست خود دربارۀ خیام به آنجا سفر کرده
بود ـ معرفی میکند. چنین مینماید هدایت "در مقدمۀ رباعیات حکیم خیام" واقع‌بینانه‌تر به
نقد و واکاوی رباعیات پرداخته و بعدها ـ شاید یکی از دالیل آن تأ ثیر پذیرفتن از فضای حاکم براروپا پس از جنگ جهانی باشد که یأس و بدبینی و پوچ انگاری غرب را فراگرفته بود، همچنین
شرایط سیاسی و اجتماعی آن روز ایران نیز هدایت را عاصی تر کرده بود ـ دیدگاه نخست را به
5 کنار نهاده است و در اثر دوم بیشتر چهرۀ هدایتی از خیام ترسیم کرده است.«
.)1۸۷ ص، 1۳۸۸(
اگر کسی بخواهد مواضعی را به خیام نسبت دهد، می‌بایست با بررسی رباعیات چنین کند.
چنانکه در این کتاب مطرح خواهم کرد، در رباعیات مواضع خداناباورانه و ضدمذهب طرح شده
است. چرا باید تصور کنیم حتی یک نفر یا یک گفتمان هم در فرهنگ ما وجود نداشته یا نباید
وجود داشته باشد که به نقد خداباوری و مذهب گرایش داشته باشد؟ نویسندگان بسیار دیگری
نیز به بیانهای دیگر سعی کرده‌اند نسبت دادن چنین مواضعی به خیام در رباعیات را نوعی
غربزدگی و تحت تأثیر اروپا و غربیها قلمداد کنند، اما تصور اینکه خداناباوری و نقد مذهب تنها
مختص اروپایی هاست و مردمان دیگر هرگز هیچ کجا به نقد خداباوری و مذهب نپرداخته‌اند ،
بی‌اساس است و شواهدی تاریخی علیه چنین پنداری وجود دارد که رباعیات خیام نیز یکی از
آنهاست. به‌جای تلاش برای خفه کردن، انکار یا مصادره به مطلوب صداهای متفاوت معدودی که
در فرهنگ ما بقا یافته‌اند ، بهتر است سعی کنیم نوع خاص و مشخصی از نقد خداباوری و مذهب
را که در رباعیات طرح شده، شناسایی کنیم و آن را در کنار نقدهای مطرح در فرهنگها و
زمان های دیگر ارزیابی کنیم.

#زهیر_باقری_نوع_پرست
📚پانوشت هایی فلسفی بر ترانه های خیام

🆔 @khayyam_nishabouri
در میان فارسی زبانان، شعر جایگاهی والا دارد و بسیاری از ما شاعر یا شاعران محبوبی داریم. خیام از شاعران محبوب من است. محبوبیت او برایم تا حدودی به زمانی باز میگردد که نخستین بار در نوجوانی کتاب ترانه های خیام صادق هدایت را به دست آوردم و خواندم. هدایت در آن کتاب کوتاه دیدگاه فلسفی خیام را با زبانی بسیار ساده و رسا تشریح میکرد، به شکلی که در آن سن برای من نیز قابل فهم بود. کتاب ترانه های خیام اولین متن فلسفی ای بود که خواندم و درک کردم و آشنایی و علاقه م به فلسفه با همین اثر آغاز شد.علاوه بر اینکه این کتاب نخستین متن فلسفی ای بود که می خواندم، فضای فکری اش بسیار متفاوت با آن چیزی بود که بطور کلی در ان زمان در جامعه ایران تبلیغ و ترویج می شد. گویی این کتاب دری سحرآمیز بود که به باغی سبز و پنهان گشوده می شد و با خواندن آن میتوانستی از دنیای همگان فرار کنی و در آنجا سیاحت کنی. میتوان گفت این کتاب برای آشنا شدن با افکار فلسفی خیام در رباعیات همچنان از بهترین آثار به زبان فارسی است...

📚 پانوشت هایی فلسفی بر ترانه های خیام
#زهیر_باقری_نوع_پرست

🆔 @khayyam_nishabouri
✉️

...انسان نیز همچون هر موجود دیگری که در این فرآیند بوجود می‌آید و از بین خواهد رفت ؛ نوعی تصادف است و زندگی فرصتی است که برای او فراهم شده است. توصیه‌ی #خیام به ما موجودات تصادفی در این چرخه‌ی پیوستن و گسستن اتم‌ها، لذت جستن است.


✍🏻 #زهیر_باقری_نوع_پرست

🆔 @khayyam_nishabouri
🤍
... پس‌ازآن هنگامی که با سروده‌های #خیام ، مانند «با لاله‌رخی اگر نشستی خوش باش»، مواجه شد ؛ دریافت که شاید مُراد ما مردمان این دوران از «عشق» به چیزی که #خیام می‌گوید نزدیک‌تر باشد . عشق حالتی است خوش میان دو انسان که همچون دیگر پدیده‌های این هستی ناپایدار و در حال شدن است و در هر دمی که حضور دارد ، باید آن را دریابیم .

✍🏻 #زهیر_باقری_نوع_پرست

🆔 @khayyam_nishabouri
🟣 لاله رخ و می ناب در این دیر خراب


در رباعی‌هایی که خیام از این دیر خراب می‌نالد، به ما می‌گوید که اگر امکانش را داشت این جهان را از میان می‌برد و به شکلی می‌ساخت که بتوانیم در آن لذت ببریم، از اینکه در این جهان «لب چون لعل و زلفین چو مشک» زیر خاک می‌روند پریشان می‌شود، خیام به عنوان ناظری که جهان را می‌نگرد سخن می‌گوید. در چنین رباعی‌هایی او درگیر زندگی نیست و گویی گوشه‌ای با فاصله ایستاده و چرخش روزگار را نظاره می‌کند. آنچه می‌بیند آمدن آدمهای بسیاری است که به این دنیا می‌آیند و درد و رنج‌های بسیاری می‌کشند و سپس می‌میرند، چرخه‌ای که نه به مدتی کوتاه که برای بشر همواره برقرار بوده است. خیام وقتی در جایگاه ناظر می‌ایستد، وحشت زندگی برایش نمود بسیاری پیدا می‌کند. اما در رباعی‌هایی که به ما توصیه می‌کند اگر با لاله‌رخی نشسته‌ایم خوش باشیم، یا می بنوشیم که عمر جاودانی این است، یا می بخوریم که دیگر به این دنیا نخواهیم آمد، از جایگاه عمل سخن می‌گوید از جایگاه شخصی درگیر زندگی و مشغول به فعالیتی با ما سخن می‌گوید که از دنیا فاصله نگرفته است. هنگامی که دست از مشاهده‌ی جهان همچون دانشمندی برمی‌داریم و در عوض درگیر انجام کاری در این دنیا می‌شویم امکان لذت بردن یا رنج کشیدن برای ما فراهم می‌شود. وقتی درگیر لاله‌رخ و می ناب می‌شویم لذت می‌بریم ولی اگر بخواهیم به جایگاه ناظر بازگردیم خواهیم دید که در طول تاریخ افرادی که با لاله‌رخی مشغول بودند پس از مدتی لاله‌رخشان را از دست داده‌اند، لاله‌رخشان پس از مدتی برایشان ملال آور شده یا می ناب موجب سردرد یا تگری شدید شده است و ….

 

در اغلب موارد، رباعی‌هایی که خیام در آنها از جایگاه ناظر پلشتی‌های جهان را برای ما بازگو می‌کند توصیفی هستند ولی رباعی‌هایی که به لذت و لاله‌رخ و می ناب اشاره دارد، امر هستند. بنابراین، بیش از آنکه بتوان گفت رباعی‌های خیام دچار نوعی تعارض است، باید گفت که این دو دسته رباعی‌ از دو منظر متفاوت بیان می‌شوند. یک دسته از آنها از جایگاه ناظری است که چرخه‌ی مرگ و زندگی را در طبیعت در حال تکرار می‌بیند و درد و رنج را در کلیت این چرخه غالب می‌بیند و دسته دیگر از جایگاه فاعلی است که در هر لحظه خود را درگیر لاله‌رخ و می نابی می‌کند و از آنها لذت می‌برد. آنچه لذت را ممکن می‌سازد توصیف نیست بلکه عمل است. شاید بر این اساس بخواهیم به این نتیجه برسیم که جایگاه ناظر را باید به کل کنار گذاشت و استوار در جایگاه فاعل مشغول به لذتجویی شویم. اما در این رفت و آمد میان جایگاه ناظر و جایگاه فاعل لذت معنایی متفاوت پیدا می‌کند. وقتی در هر لحظه که درگیر لذتی هستیم، در پس ذهن خود به یاد داشته باشیم که همواره امکان چنین لذتی فراهم نخواهد بود و لذتی که فراهم شده است در چنین دنیایی که درد و رنج در آن پررنگ است مغتنم است، به شکل دیگری با لذت مواجه خواهیم شد.

✍🏻 #زهیر_باقری_نوع_پرست

🆔 @khayyam_nishabouri
حکیم عمر خیام نیشابوری
🌼 لذت، دریافتن دم و قانون هستی در جهان‌بینی #خیام : در رباعیات خیام، تغییر و تحولاتی را که در جهان رخ می‌دهد می‌توان در قالب تکرار یک رویداد تبیین کرد: ذرات و اتمها از حالتی و شکلی به حالت و شکل دیگری در می‌آیند. ذراتی ثابت در جهان وجود دارند. در هر گوشه…
 

هر آنچه اطراف خود می‌بینیم، ممکن است پیش از به دنیا آمدن در شکل و قالب انسان ما هم به همان شکل بوده باشیم و پس از مرگ نیز ممکن است ما به همان شکل و قالب در بیاییم.

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،

بی بادهٔ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛

این سبزه که امروز تماشاگه ماست،

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!

 

در گذشته ذرات تشکیل‌دهنده‌ی هر یک از ما در ترکیب‌های دیگری بوده‌اند و «من»ی وجود نداشته است و حال که با پیوند آن ذرات در قالب و شکلی انسانی درآمده‌ام و «من»ی به وجود آمده است می‌توانیم از زندگی لذت ببریم. چرا که فردا «من»ی وجود نخواهد داشت و ذرات «من» از یکدیگر جدا شده و در پیوندهایی جدید، پدیده‌هایی جدید را تشکیل خواهند داد. مادامی که «من»ی برقرار است، فرصت لذت بردن برای «من» از زندگی هم آماده است و فردا روزی خواهد آمد که «من»ی وجود نخواهد داشت و هر یک از ذرات «من» فعلی در پیوند با یکدیگر به تشکیل پدیده‌هایی دیگر خواهد انجامید.  

چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،

بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،

فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!

از آنجا که قانون طبیعت درهم‌آمیختن اجزای طبیعت با یکدیگر در پیوندهایی جدید و درهم شکستن آن پیوندها و تکرار این چرخه است، «من» و هر کدام از ما چنان که هستیم محکوم به فنا و نابودی هستیم و گویی فرصت کمی داریم برای لذت بردن از «من»های خودمان چنان که هستیم. این فرصت تمام خواهد شد و ذرات «من»های ما در دیگر پدیده‌ها حضور به هم می‌رسانند و گاهی به نظر می‌رسد که خیام به ما می‌گوید که باید در لذت بردن و غنیمت شمردن زندگی شتاب کنیم:

می خور که فلک بهر هلاک من و تو،

قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛

در سبزه نشین و میِ روشن می‌خور؛

کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو!

به یک معنا ما هیچ‌گاه از بین نمی‌رویم. از آنجا که ذرات تشکیل دهنده‌ی «من» از همان ذراتی است که در طبیعت وجود دارد و این ذرات با یکدیگر در حال ترکیب شدن و تشکیل پیوندهای جدیداند، و این ذرات نابود نمی‌شوند ما نیز نابود نخواهیم شد. بنابراین به این معنا همه‌ی ما جاودان هستیم. اما به معنایی دیگر نابود خواهیم شد و میرا هستیم. این ترکیب مشخص ذرات که در این لحظه «من» را، و «تو» را تشکیل داده است، این ترکیب‌ها که از بین بروند «من» و «تو» هم از بین خواهیم رفت. بنابراین، مادامی که «من» و «تو»یی در کار است، بهتر است از حضور هم لذت ببریم و خوش باشیم.

چنان‌که مشخص شد، لذت‌جویی خیام با آن تصویر خام و کاریکاتوری از لذت‌جویی تفاوت بسیار دارد و ابعاد اخلاقی قابل توجهی دارد که همگی برگرفته از نگرش او به کل هستی است.

✍🏼 #زهیر_باقری_نوع_پرست


🆔 @khayyam_nishabouri
🌼 لذت، دریافتن دم و قانون هستی در جهان‌بینی #خیام :


در رباعیات خیام، تغییر و تحولاتی را که در جهان رخ می‌دهد می‌توان در قالب تکرار یک رویداد تبیین کرد: ذرات و اتمها از حالتی و شکلی به حالت و شکل دیگری در می‌آیند. ذراتی ثابت در جهان وجود دارند. در هر گوشه تعدادی از آنها به شکلی و حالتی به یکدیگر می‌پیوندند و پدیده‌ای را می‌آفرینند. همه‌ی این پدیده‌ها به وجود می‌آیند و از بین می‌روند، آغازی دارند و رفته رفته رو به پایان می‌روند یعنی در گذار و گذرا هستند. آنچه ثابت است پیوند ذرات با هم و سپس جدایی شدن آنها از یکدیگر و تکرار مدام این چرخه است.

اگر این واقعیت هستی باشد، چگونه باید به زندگی خود بنگریم و چگونه باید در چنین دنیایی زندگی کنیم؟ از آنجا که ما انسان‌ها هم بخشی از این دنیا هستیم، از ذراتی تشکیل شده‌ایم که باقی جهان نیز از آن تشکیل شده است. یعنی پیش از اینکه هر یک از ما انسان‌ها به دنیا بیاییم، ذراتی پراکنده در جهان وجود داشته که ما نتیجه‌ی پیوند آن ذرات هستیم و آن ذرات نیز پس از مرگ ما و با شروع نابودیِ جسم ما رفته رفته از یکدیگر جدا می‌شوند و در ترکیب‌هایی دیگر در جسم‌ها و جاندارانی دیگر با ذراتی دیگر می‌پیوندند. در این تصویر خیامی، طبیعت، کلی واحد است و تمام اجزای آن با یکدیگر در ارتباط است و مدام با هم می‌آویزند و می‌آمیزند و از یکدیگر جدا می‌شوند. از یک منظر در این دنیا امکان تفکیک پدیده‌ها از یکدیگر وجود ندارد. نمی‌توان از خالق و مخلوق به مثابه‌ی اموری منفک از هم سخن گفت و نوعی وحدت در هستی استوار است، طبیعتی واحد که در آن هر چه بوده و هست از اتم و ذرات تشکیل شده و هر آنچه در آن بوجود می‌آید از همان ذرت بوجود خواهد آمد. در این هستی، تفکیک میان کوزه، کوزه‌گر، کوزه‌خر، و کوزه‌فروش اعتباری است و اصالت ندارد. واقعیت در ورای این فهم اعتباری این است که همه‌ی پدیده‌ها از ذراتی یکسان تشکیل شده‌اند و این ذرات در هر لحظه در حال پیوستن به ترکیب‌هایی جدید و رستن از ترکیب‌هایی کهن هستند.

اما دلالت اخلاقی‌ای که خیام از این نگرش اخذ می‌کند جالب توجه و منحصر به فرد است که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌کنم. ما و دیگر اجزای هستی ماهیتی یکسان داریم و این برای خیام دلیلی برای همدلی و مهربانی با کل اجزای هستی است. اگر ما و هر آنچه که وجود دارد ماهیتی یکسان داریم بنابراین همه آن چیزهایی که وجود دارند با یکدیگر برابرند و در خور شأن و احترامی یکسانند:

هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است،

خورشید‌رُخی، زُهره‌جَبینی بوده‌است،

گَرْد از رخِ آستین به آزَرْم فشان،

کان هم رخِ خوب نازنینی بوده‌است.

یا

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌است،

در بندِ سرِ زلفِ نگاری بوده‌است؛

این دسته که بر گردن او می‌بینی:

دستی است که بر گردن یاری بوده‌است!

در چنین نگرشی خودبرتربینی، کبر و غرور و یا ظلم و ستم به دیگران بی‌معنا خواهد بود چرا که هر آنچه وجود دارد ماهیتی یکسان دارد و هیچ ذره و پدیده‌ای بر هیچ ذره و پدیده‌ی دیگری در واقعیت برتری ندارد و ذرات تشکیل‌دهنده‌ی ما پس از مرگ ما  ممکن است در قالب هر پدیده‌ی دیگری در اطراف ما درآید (این فرآیند را می‌توان در حالتی که زنده‌ایم نیز در نظر گرفت. در هر لحظه ذراتی از ما جدا می‌شوند و به ما افزوده می‌شوند). آنچه ما در وضعیت فعلی خود نشان برتری انسان‌ها بر یکدیگر برمی‌شماریم، در قانون گذرا بودن ذرات هستی، فاقد اعتبار است. چرا که این ترکیب‌هایی که ما امروز به اسم «پادشاه»، «عالم»، «پیر»، «شیخ» و… می‌شناسیم همگی از ذراتی تشکیل شده‌اند که فردا در ترکیب‌هایی دیگری ظاهر می‌شوند. گاه ذراتِ آنچه برتر می‌شماریم (مثلاً شاه) و ذرات آنچه فروتر می‌شماریم (مثلاً گدا) در آینده با یکدیگر ترکیب می‌شوند:

در کارگه کوزه‌گری کردم رای،

بر پلهٔ چرخ دیدم استاد به‌پای،

می‌کرد دلیر کوزه را دسته و سر،

از کَلّهٔ پادشاه و از دست گدای!


✍🏼 #زهیر_باقری_نوع_پرست

🆔 @khayyam_nishabouri
🔆 ندانم‌انگاری #خیام در چهار پرده :

✍🏼 #زهیر_باقری_نوع_پرست ( نویسنده_مترجم_محقق)
⁧⁨
🔅 واقعیت چیست؟ آیا هر آنچه واقعی است فیزیکی است و در طبیعت خلاصه شدنی است یا واقعیت‌ فیزیکی تنها بخشی از واقعیت است و طبیعت تنها بخشی از واقعیت است؟ آیا واقعیت تنها شامل ماده و ذهن می‌شود یا دربرگیرنده‌ی امور انتزاعی مانند اعداد هم هست؟ آیا هستی همواره وجود داشته و یا صانع و خالقی دارد؟ آیا انسان تنها جسم است و یا ذهن و روحی مستقل از جسم هم دارد؟ آیا مرگ پایان راه است یا پس از مرگ نوعی از حیات ممکن است؟ پرسش‌هایی از این دست، پرسش‌هایی هستند که پاسخ به آنها چنان دور از دسترس و ناشناخته است که می‌توان آنها را به جای «پرسش»، «راز» یا «سر» نامید. از آنجا که آنها به هستی و جهان ارجاع دارند، می‌توان آنها را «رازهای هستی» یا «اسرار هستی» نامید. در طول تاریخ پاسخ‌های متعددی به هر یک از این پرسش‌ها داده شده است. به عنوان مثال به دو نگرش اشاره می‌کنم. برخی بر این باور بوده‌اند که تنها واقعیت، واقعیتی فیزیکی یا مادی است و از این رو برای اموری مانند آگاهی و اعداد تبیینی ارائه می‌کنند که با نگرش آنها همخوانی داشته باشد. در این نگرش، اصالت به واقعیتی داده می‌شود که مستقل از انسان است و انسان تنها بخشی از آن است. در مقابل برخی با توجه به اینکه نقطه‌ی شروع فهم و شناخت ما آگاهی ماست، اصالت را به آگاهی داده و هر نوع فهمی از جهان را در گروی تجارب این آگاهی تعبیر و تفسیر می‌کنند. در این نگرش، سخن گفتن از واقعیت، سخن گفتن از ساختار تجربه‌ی آگاهانه بشر است.
برغم تمام یافته‌ها و دانسته‌هایی که حاصل شده است کسی – منظور از کسی هر انسان جاهلی نیست، کسی است که نظرش اهمیت داشته باشد و این اهمیت از اتکا به عقل بیاید – نمی‌داند تکلیف این رازها یا اسرار هستی چیست. با این حال، در طول تاریخ انسانهای بسیاری مدعی بوده‌اند که تکلیف این رازها و اسرار را یکسره کرده‌اند و چنان پندارهای خود را یقینی پنداشته‌اند که بی‌باوران به پندارهای خود را احمق، دیوانه، خطاکار، سست اراده و … برشمرده‌اند. روحیه‌ی علمی که در دوران مدرن با کم و کاستی‌هایش حاکم شده ما را از این جزم‌اندیشی تا حدودی رها کرده است. نگرش علمی بیش از آنکه از واقعیت برای ما گفته باشد، توهمات و تصوراتی را که پیشتر درباره‌ی واقعیت وجود داشته در هم کوبیده و راه بسیار پیچیده و ناهموار فهم واقعیت را به ما شناسانده است. از آنجا که فرهنگهای فعلی میراث‌دار جزم‌اندیشی پیشینیان‌اند، فرهنگ‌های معاصر نیز کم و بیش دربرگیرنده‌ی اوهام کهن و جزم‌اندیشانه هستند.
برخی در مواجهه با پاسخ‌های رایج در فرهنگ خود به این پرسشها، متوجه ناکارآمدی و حقارت پاسخ‌ها می‌شوند و درصدد نقد آنها بر می‌آیند. در فرهنگ ما، افراد کمی همچون خیام بی‌پروا جزم‌اندیشان را به چالش کشیده‌اند. در رباعی‌هایی که به خیام نسبت داده می‌شود، علاوه بر اینکه پاسخهای جزم‌اندیشانه به رازهای هستی به چالش کشیده می‌شوند، انواعی از ندانم‌انگاری نیز معرفی می‌شوند که در این نوشته می‌خواهم چند مورد از این رباعی‌ها را بررسی کنم....

#ادامه_دارد...

پرده ی اول
پرده ی دوم
پرده ی سوم
پرده ی چهارم

🆔 @khayyam_nishabouri
💡🗞💡🗞💡

... #خیام در واقع جهان ما را جای مناسبی برای لذت بردن نمی‌داند و تجویز لذت بردن از سوی او، نه به عنوان دعوت به کاری ساده، که به نوعی شورش بر علیه بافت هستی است. اگر خیام این امکان را داشت که جهان را خود بسازد، به شکلی می‌ساخت که به آسانی امکان لذت بردن وجود داشت :

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی

کازاده بکام دل رسیدی آسان

 
#زهیر_باقری_نوع_پرست ✍🏼

🆔 @khayyam_nishabouri