◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦

#آموزنده
Channel
Logo of the Telegram channel ◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
@khanoOomanehaPromote
8.03K
subscribers
13.7K
photos
3.17K
videos
3.17K
links
. 👇💕 تعـــرفه تبليغـات کانال خانمانه 💕👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEFFwfPebSyFUKevBg .
#آموزنده

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند، خارپشتها تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و همدیگر را حفظ کنند.

وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد، تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی از سرما میمردند. مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. پس دریافتند که بهتر است گردهم آیند و آموختند که با زخمهای کوچکی که همزیستی بوجود می آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است و این چنین توانستند زنده بمانند.

👌 بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبیهای آنان را تحسین نماید.

.
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#آموزنده

⭕️ در زمان‌ های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟» روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!» در حل مسائل و مشکلات، باید ابتدا علت اصلی و ریشه ای را کشف کرده و ان را از بین ببریم.


.

@khanoOomaneha
┅═•✿~🌟~✿•═┅
#آموزنده

مردم ژاپن یک ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته :

اون ضرب المثل میگه:
بخاطر میخی نعلی افتاد
بخاطر نعلی ، اسبی افتاد
بخاطر اسبی ، سواری افتاد
بخاطر سواری ، جنگی شكست خورد
بخاطر شكستی ، مملكتی نابود شد
و همه اینها بخاطر كسی بود كه میخ را خوب نكوبیده بود....

یادمان باشد هر كار ما، حتی كوچك، اثری بزرگ دارد كه شاید در همان لحظه ما نبینیم ...💢

@khanevade_shaad
یک درس مدیریتی #کنترل_خشم

از خاطرات مارگارت #تاچر

#آموزنده

🔻وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم,یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری میکردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی میگذراندم.
شبی بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.شب خیلی قشنگی بود.در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد,عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم, چطور میتوانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟هیچ کاری نمیشد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم,عصبانی بودم....در سکوت شب کمی فکر کردم,قایق خالی برای من درسی شد....
از آن به بعد,اگر کسی باعث عصبانیت من شود,پیش خودم میگویم :"این قایق هم خالی است "
نکته :در واقع آن کس که شما را عصبانی میکند,شما را فتح کرده.اگر به خود اجازه میدهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید,در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید.


👰 @khanoOomaneha 👰

🎀 ڪـانـال دانستنیہـاے خانمانه🎀
#آموزنده

🔺یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنک‌های یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است. مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم.

سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد. ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده.
قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…باهم…
پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟


@khanoOomaneha @khanevade_shaad
💠🔷🔹
#آگاه_باشید
#آموزنده

🔺روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد.
یک شیشه وسطِ یک آکواریوم بزرگ گذاشت و آن را دو نیم کرد.

در یک سمت، ماهی بزرگی قرار داد و در سمت دیگر " یک ماهی کوچک " که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود بود.

ماهی بزرگ، بارها به ماهی کوچک حمله کرد و هر بار به دیوار نامرئی(شیشه ای) برخورد کرد تا اینکه دیگر ناامید شده و از حمله دست کشید.

او دیگر باور کرده بود که شکار آن ماهی کوچک محال و غیر ممکن است
دانشمند دیوار حائل را برداشت. ولی ماهی بزرگ دیگر هیچ وقت به سمت ماهی کوچک نرفت
دیواری که در ذهنش بین او و ماهی کوچک ساخته شده بود بسیار محکم تر از آن دیوار شیشه ای بود ...

برای انجامِ کارهایی که محال به نظر می رسند، فقط کافی ست؛
عادتهای ذهنی خود را بشکنیم.

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#آموزنده

حتمابخوان


..ﺭﻭﺯ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ #ﺩﮐﺘﺮﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ :

ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺷﻔﺎﻫﯽ!

ﻫﻤﺎﻥ لحظه ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ!
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
همینی ﮐﻪ ﻫﺴﺖ!

ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ!

ﺍﺯ 50 ﻧﻔﺮ فقط 3 ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ!!!

ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ 10 ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ!

ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ولی ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ 3 ﻧﻔﺮ ﻫﻢ 20 ﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ!

ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ... ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ ...

"ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢ ﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ "...!!

روحش شاد و یادش گرامی

یاد بگیریم هیچ وقت زیر بار حرف زور نرویم .

#سخن_بزرگان


@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#آموزنده

🔷 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟

پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،

🔻دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...

مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🔸 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
🔸 آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🔸 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
🔸 آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🔸 شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
🔸 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🔸این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده..

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#آموزنده

روزی زنی از خواب بیدار می شود در آینه نگاه می كند و متوجه می شود كه فقط سه تار مو روی سرش مانده.
بخود می گوید: فكر می كنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟
همین كار را می كند و روز را به خوشی می گذراند.
روز بعد از خواب بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بیند كه فقط دو تار مو روی سرش مانده.
بخود می گوید: امروز فرقم را از وسط باز می كنم.
او همین كار را می كند و روز را بخوشی می گذراند.
روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بینید كه فقط یك تار مو روی سرش مانده.
بخود می گوید: امروز موهایم را از پشت جمع می كنم. او همین كار را می كند و روز شادی را می گذراند.

روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند می بیند كه حتی یك تار مو هم روی سرش باقی نمانده.
بخود می گوید: امروز مجبور نیستم كه موهایم را درست كنم.
شرایط روی انسان های بزرگ تاثیری نمیذاره.

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#آموزنده

#راه_برو

روزی لقمان در كنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی كه از آنجا می‌گذشت. از لقمان پرسيد:
«چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»

لقمان گفت: «راه برو.»

آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است.
دوباره سوال كرد:
«مگر نشنيدی ، پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»

لقمان گفت: «راه برو»

آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد.
زمانی كه چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت:
«ای مرد، يك ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.»

مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟»

لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی‌دانستم تند می‌روی يا كند. حال كه ديدم دانستم كه تو يك ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.»

همه‌ی ما روزی به مقصدمان خواهیم رسید،
اما زمان رسیدن ما به مقصد بستگی به این دارد که با چه سرعتی در حال حرکت هستیم.
@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#آموزنده


⭕️ گاندی رهبر فقید هندوستان با قطار در حال مسافرت بود، به علت بی توجهی، یک لنگه از کفشهای نوی او، که به تازگی خریده بود از پنجره ی قطار بیرون افتاد. گاندی بلافاصله لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت. مسافران دیگر با تعجب به او نگاه کردند و علت این کارش را پرسیدند. او با لبخندی رضایت بخش گفت: «یک لنگه کفش نو برای من بی مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد». خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم.

@khanoOomaneha👰👰


#آموزنده

💠پندهای یک پدر پیر در حال مرگ روی تخت بیمارستان به فرزندش:

🔅منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)

🔅زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)

🔅به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)

🔅گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)

🔅انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.
اگر صدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.
🔅قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.

🔅انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش...



@khanoOomaneha @khanevade_shaad
Forwarded from عکس نگار
#آموزنده

پاهایتان را هنگام راه رفتن تصور کنید
پای جلویی غروری ندارد
پای پشتی شرمنده نیست.
چون هر دو می دانند موقعیت شان تغییر خواهد کرد.
زندگی همیشه در حال تغییر است، هیچوقت امیدت را از دست نده...
👸 @khanoOomaneha 👸
#آموزنده

حتما مطالعه گردد

یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.

برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.

بر یکی از بالهايش نوشتند :
«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»

روی بال ديگرش نوشتند :
هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.


@khanoOomaneha
#آموزنده


پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند، دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد.
اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند.
دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود. پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد.
نتیجه اینکه : هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو جمله بندی متفاوت.
نوع بیان یک مطلب، می تواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد.

@khanoOomaneha
@khanevade_shaad
#آموزنده

پدري فرزند خود را خواند
دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت:
فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتي و آن را كثيف نكردي؟
پسر با تعجب پاسخ داد:

چون معلم هر روز آن را نگاه مي كند و نمره مي دهد.
پدر گفت: دفتر زندگي خود را نيز پاك نگاه دار، چون معلم هستي
هر لحظه آن را مي نگرد و به تو نمره مي دهد.

ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري
🌸سوره: علق آيه: ۱۴🌸
« آيا انسان نمي داند كه خدا او را مي بيند »


@khanevade_shaad
🌱🎈🌱🎈🌱🎈🌱🎈🌱🎈

#آموزنده

سال نو، حال نو

یک روز به عید مونده بود.
درد شدید، اونو به بیمارستان کشوند و بستری شد.
اقوام و دوستاش به ملاقاتش آمدند.
و اونقدر براش گل آوردند که دور تا دور تختش پر شد از گل های رنگارنگ و زیبا.
ولی فقط یک نفر سراغ هم اتاقیش اومد و یه شاخه گل براش آورد.
نگاهی به گل هاش انداخت و فکر کرد :
کاشکی چند تاش رو به اون بدم، ولی بلافاصله پشیمون شد و به خودش گفت :
این رو که همسرم آورده، اون یکی رو هم بهترین دوستم و ...
صبح روز عید، هم اتاقیش با یه لبخند قشنگ، تنها شاخه گلی که داشت رو بهش هدیه داد و گفت :
ببخش چیز دیگه ای نداشتم که به شما هدیه کنم.
اشک توی چشم هاش جمع شد.
آخه از میون اون همه دسته های کوچیک و بزرگ گل، از یکیش هم نتونسته بود بگذره.
ولی هم اتاقیش همون یه شاخه گلش رو ...

عزیز دلم ، توی سال جدید چی می خوایم هدیه بدیم؟
از چی قراره بگذریم؟
حاضریم دل بکنیم تا قد بکشیم؟
کاشکی سال نو رو با حال نو شروع کنیم.
https://telegram.me/joinchat/D4rslkBs3Vm6FlUzH2s2Ww