👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑

#قسمت_بیست_و_هفتم
Channel
Logo of the Telegram channel 👪 خــانواده ے 💏 شـاد 💑
@khanevade_shaadPromote
1.71K
subscribers
12.2K
photos
2.73K
videos
3.27K
links
#از_پدرم_متنفرم

#قسمت_بیست_و_هفتم

نمیدونم افروز این خواستگترترو از کجا برم پیدا میکرد دیگه داشت باورم میشد حالا که طلاق گرفتم کسی بهتر از اینا نمیاد بگیرتم به افروز میگفتم بی شوهری بمیرم حاضر نیستم ب این عتیقه ها ازدواج کنم افروز میگفت انقدر ظاهر بین نباش خیلی چیزا تو زندگی هست که از ظاهر مهم تره نمیدونم اگه خودشم جای من بود همینو میگفت بالاخره بعد از کلی خواستگار یه نفر پیدا شد که تقریبا قابل تامل بود
به افروز گفتم بذار بیشتر با هم اشنا بشیم بعد تصمیم میگرم همسرش تو تصادف فوت کرده بود
یه دختر کوچیک داشت همون روز که اومد خواستگاری گف باور کنین بخاطر خودم نیست که میخوام ازدواج کنم دخترم خیلی کوچیکه نیاز داره به یه نفر که براش مادری کنه میگفت دخترم خیلی بهونه ی مامانش و میگیره هنوز بعد از چند ماه که از تصادف میگذشت پاش تو گچ بود
گفت اگه میخواین بیاید خونه و زندگیمو ببینین در موردم تحقیق کنین بعد تصمیم بگیرین اونم منو پسندیده بود از همسایه هاشون تحقیق کردیم
گفتند خیلی مرد خوبیه
وضع زندگیش زیاد اشرافی نبود ولی بد هم نبود خیلی بهتر از زندگیی بود که با مسعود داشتم حداقل خونش نو ساز بود
میگفت زنم خیلی منتظر موند خونمون ساخته بشه امما بیشتر از چند ماه نتونست توش زندگی کنه زیاد ادم احساساتیی نبودم اما سعی میکردم با دخترش مهربون باشم نه واسه اینکه باباش بیاد بگیرتم دلم براش میسوخت
چند بار رفتیم بیرون تا بیشتر اشنا بشیم البته دختر شو و مادرم هم همراهمون بودند با عصا راه میرفت میگفت قراره هفته ی دیگه پامو باز کنند
پاشو عمل کرده بود میگفت ممکنه کوتاه تر از اون یکی پام بشه با خودم قرار گذاشته بودم که اگه حتی پاش هم کوتاه بشه بازم نظرمو عوض نکنم پاشو باز کردند پاش چند سانت کوتاه شده بود
شل میزد گفت با این وضعیت پام هنوزم حاضری باهام ازدواج کنی گفتم برام مهم نیست
خیلی مرد اروم و با شخصیتی بود با اینکه مرد بود یواش تر از من حرف میزد باید خیلی دقت میکردم تا بفهمم چی میگه قرار و مدارا رو گذاشتیم
قرار شد ببینیم چه وسایلی تو خونش کم داره تا بخرم ببرم و بعد یه خطبه بخونیم و بریم سر خونه و زندگیمون باورم نمیشد به همین راحتی دارم ازدواج میکنم خوبیش به این بود که باز مجبور نبودم خونواده مو بندازم تو خرج چون جهاز زن اولش هنوز تو خونه بود و چیز زیادی لازم نبود که بخرم چند روزی خبری لزش نشد
حتی زنگ هم نزد منتظر بودیم زنگ بزنه قرار بذاره بریم ازمایش ولی هیچ خبری نشد
افروز میگفت میترسم پشیمون شده باشه چند روز بعد زنگ زدم خونشون خودش گوشیو برداشت گفتم میخواستم حال فرناز و بپرسم
گفت خوبه
خیلی سرد بود گفتم خب خدارو شکر خودتون خوبین گفت بله خوبم حتی حالمم نپرسید منم خداحافظی کردم و گوشیو گذاشتم دلیل این رفتارشو نمیفهمیدم به افروز گفتم گفت شمارشو بده تا خودم بزنگم زنگ زد
یکم حرف زد و قطع کرد گفت از چیزی که میترسیدم اتفاق افتاده گفتم چی شده؟ گفت اومدند تحقیقات همسایه ها همه چیزو در موردمون بهشون گفتند گفتند چه دختر بی ابرویی هستی گفتند دعوا میکنی و از خونه میزنی بیرون و جیغ و داد راه میندازی گفتند بابا چیکاره ست تازه گفتند تو هم دنبال بابا میرفتی و سرقت میکردی زدم زیر گریه
باورم نمیشد همسایه هامون انقدر بی وجدان باشند میخواستم برم دمه خونه هاشون ببینم کدومشون این حرفارو زدند اما افروز نذاشت گفت اینجوری بدتره
بهتره به روی خودمون نیاریم به همه میگیم ما نپسندیدم بگیم چون پسره پاش کوتاه بود قبول نکردیم دلم واسه ی خودم میسوخت به روزی افتاده بودم که واسه اینکه خواستگارم ردم کرده بود گریه میکردم یاد حرف قاسم افتادم
همون روزا که تازه اومده بودم خونه ی بابام بهم میگفت تو طلاقت و بگیر بهترین پسرا میان خواستگاریت اما الان داشتم واسه ی یه مرد زن مرده که وضع مالیه خوبی هم نداشت گریه میکردم نمیخواستم بگم عاشق پسره شده بودم اما حس اینکه منو گذاشته کنار داشت ریشه مو میسوزوند تا چند روز حالم دست خودم نبود مرتب سیگار میکشیدم زنگ زدم به نسترن حالشو پرسیدم خوب نبود

ادامه دارد

@khanoOomaneha @khanevade_shaad