انسانِ خوب در شاهنامه
🍃🍃🍃✍دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
◀️قسمت سوم
👤چهارم کیخسرو:
کیخسرو پسرِ سیاوش حتّی سرنوشتش از دو شاهزادهی دیگر عجیبتر است. تمامِ دورانِ کودکی و نوجوانیاَش مانند فریدون در ترس و تزلزل میگذرد، زیرا پدربزرگش افراسیاب که کشندهی پدرِ اوست، هر آن ممکن است قصد جان وی نیز بکند. از اینرو ناگریز است در نقاب یک چوپانکِ ابله و عامی ادامهی زندگی بدهد، تا پادشاه نسبت به قابلیّتِ او در اشتباه بماند. سرانجام این زندگیِ دوگانه و دلهرهآلود به پایان میرسد. گیو به توران میرود، و او را با مادرش فرنگیس به ایران میآورد. کیخسرو به جای کاووس، پادشاه میشود و جنگِ کینخواهیِ پدر را بر ضدّ افراسیاب آغاز میکند. این جنگ آنقدر ادامه مییابد تا منجر به شکستِ نهاییِ تورانیان و دستگیریِ همهی کسانی بشود که به نحوی در قتلِ سیاوش دست داشته بودند، خودِ افراسیاب نیز به دستِ کیخسرو کشته میشود.
پس از پیروزی در جنگ و پایانِ کینخواهی و آرام گرفتنِ جهان، دگرگونیای ناگهان در روح کیخسرو حادث میگردد، بر آن میشود که از زندگی کناره گیرد، زیرا بیم آن دارد که به سبب کامیابیهایش، دستخوشِ غرور و مَنی بشود و به گناه آلوده گردد، پس با دوستان و سردارانِ خود وداع میکند، سر به کوه مینهد و ناپدید و نابود میشود. یگانه هدف و آرمانِ کیخسرو در زندگی این است که انتقامِ خونِ پدر را بگیرد و در این کار توفیق مییابد، ولی این پیروزی چگونه بدست آمده؟ به قیمتِ نابود شدنِ همهی خانوادهی مادریِ او، نابود شدنِ پیران ویسه و خاندانش که دوستِ خانوادهی او بودند، و به بهای ویران شدنِ سرزمینِ توران که کشورِ مادرِ اوست.
از این حیث وضعِ او شبیه میشود به وضعِ فریدون که از یکسو به حکمِ وظیفه، خود را به کیفر دادنِ گناهکاران مُلزم میدید، و از سوی دیگر این گناهکاران کسی جز پسرانش نبودند، یعنی در واقع در این دو مورد پیروزی و شکست، و کامروائی و تلخکامی، یا به قول شاهنامه «شهد و حنظل» باهم آمیخته میشوند. در اینجا روحِ تراژدی روی مینماید و نشان داده میشود که راهِ زندگی چقدر باریک است. کیخسرو از همهی فضائلِ اخلاقیِ پدرش سیاوش بهره دارد؛ دلیر و جوانمرد و با فرهنگ و دادگر است. مردم او را دوست میدارند و همهی سرانِ کشور به او احترام دارند. ولی او به هیچیک از اینها خشنود نیست. نه جوانی نه کامروائی، نه پیروزی در جنگ و نه محبّت و احترامِ مردم، هیچیک برای او تکیهگاه نمیتواند بود، ناگهان چنانکه گوئی پرده از جلوی چشمش به کنار میرود، دنیا را به نحو دیگر میبیند.
بحرانِ عرفانیای نظیرِ آنچه ایرج و پدرش سیاوش را در بر گرفته بود، بر او نهیب میزند. پیش از آنکه سرابهای زندگی او را فریفته کند و به گناه، یعنی غرور و مَنی آلودهاش سازد، بهتر میبیند که از این جهان برود. چون باید عاقبت رفت، چرا نه زودتر:
«شنیدیم و دیدیم رازِ جهان
بد و نیک را آشکار و نهان
کشاورز باشد و گر تاجور
سرانجام بر مرگ باشد گذر»
تغییرِ حالِ کیخسرو آنقدر عجیب است که سرانِ کشور چنین میپندارند که "دیو" او را از راه به در برده است. فرقِ کیخسرو با ایرج و سیاوش در اینجا است که آنها در عُسرت و بیپناهی، شیوهی تسلیم و رضا را اختیار کردند، و او در اوجِ قدرت چنین میکند. انتخابِ او درونی است و از خارج بر او تحمیل نشده است.
🍃🍃🍃
لینک شاهنامه خوانی
https://t.center/khaneshShahnameh