به بیروت که آمدم، قد و بالایم بلندتر از شب بود.
سرتاسر دریا هم کوچکتر از آن بود که بسترم شود.
چادر تاریکی که با ستارهها سوراخ سوراخ شده بود، تنگتر از آن بود که سوداهایم را در بر گیرد.
اما حالا چه ... بیروت از پیش چشمم کنار رفته و مرا مثل یک گوشماهی توخالی به ساحل تف کرده است.
پیوسته صدایی میشنوم که در من زار میزند؛ صدایی مثل صدای گوشماهی.
آه، بیروت! چه شد؟ چه شد؟ چه شد؟
📚 بیروت ۷۵
✍🏻 غادةالسمان
#بریده_کتاب#پرتو•[
khamesh |
mehvar ]•