كميته هماهنگی برای كمك به ايجاد تشكل های کارگری

#معلم_زندانی
Канал
Новости и СМИ
Политика
Социальные сети
Блоги
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала كميته هماهنگی برای كمك به ايجاد تشكل های کارگری
@khamahangyПродвигать
491
подписчик
7,15 тыс.
фото
1,5 тыс.
видео
2,46 тыс.
ссылок
خبر ها و گزارش هاي كارگري ،تصوير ها و كليپ و مطالب و نظرات خود را از اين طريق براي ما ارسال كنيد
حمله وحشیانه به معلمان در رودسر و ضرب و شتم معلمان زن

بنا بر گزارش شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران، نیروی انتظامی با اعلام و به بهانه رزمایش اطراف اداره آموزش و پرورش رودسر را به محاصره درآوردند.

پس از شکل‌گیری هسته اولیه تجمع معلمان در رودسر، پلیس با خشونت اقدام به پراکنده نمودن معلمان نموده، خودروهای حامل معلمان از سایر شهرها را متوقف نموده و افراد را ضرب و شتم کرده‌اند.

نیروهای امنیتی مینی‌بوس حامل معلمان بندرانزلی که قصد شرکت در تجمع حمایتی از آقای قاسم‌زاده را داشتند، ابتدا به یک خیابان محل استقرار سپاه منتقل نمودند و هنگامی که معلمان از ما ماشین پیاده شدند با توهین و فحاشی ماموران روبرو شده و توسط نیروهای یگان ویژه که سر و صورت خود را پوشانده بودند به صورت وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند به طوری که متاسفانه دو نفر از معلمان زن با توجه به آسیب‌دیدگی راهی بیمارستان شده و وضعیت خوبی ندارند.

همچنین امروز صبح در حالی که عزیز قاسم‌زاده به همراه خانواده خود راهی دادگاه بود. نیروهای امنیتی با هتک حرمت خانواده و خشونت مانع همراهی اعضای خانواده شده، با مادر ایشان با خشونت برخورد شده و ایشان را هل داده و بر زمین زده‌اند. گوشی و تلفن برادر آقای قاسم‌زاده را ضبط نمودند.

تا کنون اسامی افراد بازداشت شده از این قرار است: #امیرحسین_آقاجان (از بستگان آقای قاسم‌زاده)، #محمود_صدیقی‌پور #حسن_نظریان #مسعود_فرهیخته و #محمود_بهشتی_لنگرودی

#معلم_زندانی_آزادباید_گردد


https://t.center/khamahangy
📣 پیام دریافتی 🔻

بله، اینجا #ایران است

اینجاست جای سرکوب روشنفکران
اینجاست که بی دلیل به تفتیش خانه ات می پردازند.
بازداشت می کنند معلم را مقابل چشم دانش آموز
پلمب می کنند دهان دانش آموز را تا دهان اعتراض را باز نکند.

بله، اینجا نیروی سرکوبگر، حتی #معلمان را هم مورد ضرب شتم قرار می‌دهد.
اینجا جایی ست که نیروی سرکوبگر به چشم معلمان اسپری فلفل می پاشاند.

بله، اینجا جایی ست که معلم را دستبند؛ و بر او اسلحه می کشند.
آری درست است؛ معلمی که با ۱۸ سال سابقه کار مورد تهدید و شکنجه قرار می‌گیرد
و او را انتقال می‌دهند به مکانی نامعلوم؛
زیرا او اعضای هیات مدیره «کانون صنفی معلمان» است.

آری، درست فهمیده اید من از معلم زحمتکش #محمد_حبیبی برای‌تان گفتم.
کاش فقط محمد حبیبی بود
#اسماعیل_عبدی معلم پایتخت کشور، در زندان؛
همچنین #محمود_بهشتی_لنگرودی، با حکم ۱۴ سال زندان، در حبس به سر می برد
و...

اینجا ایران است، جای سرکوب و کشتن اندیشه
#معلم_زندانی_آزاد_باید_گردد

https://t.center/khamahangy
فراخوان گروه‌های مختلف بازنشستگان

#معلم_زندانی_آزاد_باید_گردد

چهارشنبه ۱۲ دی
ساعت ۱۰
مقابل مجلس

https://t.center/khamahangy
محمود بهشتی لنگرودی و اسماعیل عبدی، دو #معلم_زندانی که در حال سپری کردن دوران محکومیت خود در زندان اوین هستند، روز دوشنبه سوم دی طی یادداشتی به آتش‌سوزی اخیر در مدرسه‌ای در #زاهدان که منجر به مرگ چهار دانش‌آموز دختر شد، واکنش نشان داده و نسبت به پیامدهای چنین حوادثی هشدار داده‌اند.

#جای_معلم_زندان_نیست

https://t.center/khamahangy
🚩امروز ۶ آذر دوباره بازنشستگان پارکشهر و گروه اتحاد بازنشستگان در مقابل وزارت کار و رفاه و تعاون برای اعتراض به مطالبات پاسخ داده نشده، تجمع کردند.
آنان فریاد می‌زدند:

#تا_حق_خود_نگیریم_از_پا_نمی‌نشینیم

#فریاد_فریاد_از_این_همه_بیداد

یکی از شعارهای پر رنگ تجمع امروز، شعار
#معلم_زندانی_آزاد_باید_گردد
بود

۶ آذر ۹۷

@khamahangy
💠 قصه های صمد، تنیده در لحظات زندگی

آسیه سپهری

🔹 روز تولد هانس کریستین اندرسن، روز جهانی کتاب کودک است اما اگر از من؛ یک کودک پنج- شش سالهٔ متولد دهه ۶۰ بپرسند؛
۲ تیر، #زادروز_صمد را روز کتاب کودک می‌دانم. بنظر من روز کتاب کودک را باید، به نام صمد مُهر زد.
وقتی از کودکی از پنج- شش سالگی، تنها دارایی‌ات، اسباب بازی‌ات، هم خانه‌ات، یار خلوتت و حتی دستاویزِ فرار کردنِ از واقعیت‌های سنگین‌تر از شانه‌های کودکی‌ات و نشستن در پرواز رؤیاهایت را، مدیونِ واژه‌های رهایی‌بخشِ او بدانی و قصه‌هایش، رخصتی باشد برای لحظاتی پرواز ذهن از سرزمینی غمناک و جنگ‌زده.
وقتی از کودکی با قهرمانانِ قصه‌های صمد همراه باشی، دیگر نمی‌توانی راحت و آرام و سر در لاک خویش فرو برده تنها در فکر عافیت خویشتن باشی.

🔹نمی‌توانی در میدان شوش میان این همه کودکان کارِ پابرهنه راه بروی، بی آنکه «پسرک لبوفروشِ»* عاشق درس و مدرسه را به یاد نیاوری.
وقتی نگاه مشتاق کودکان کار را با کیسه‌های سنگین بازیافتی بر دوش، پشت ویترین مغازه‌ها، خیره به اسباب بازی‌های رنگی می‌بینی، نمیتوانی «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»* را از ذهنت دور کنی و لعنت نفرستی بر هر چه قانونِ عدالتخواهانه!!! و دلت نخواهد رو به آسمان فریاد بزنی: «دوست داشتم مسلسل پشت شیشه مال من باشد».
وقتی برای دوستان گرفتار در قفست، حاضری از جان مایه بگذاری و از این سوی میله‌ها در اعتصاب غذا، در دردها، در نخوردن‌ها، در حبس‌ها و حصرها شریک می‌شوی به سکوت و بغض در گلو، نمی‌توانی «یک هلو - هزار هلو»* را به یاد نیاوری و طعم ناب دوستی را در عمق جان کودکی‌ات از یاد ببری.

🔹این هنر قصه‌گویی صمد است که نه فقط از انسان‌ها، بلکه حتی کلاغ‌ها و اسب‌ها، مارها و کبوتران، و حتی یک عروسک، یک شتر نیز، تو را به خلسه حضور در وادی قصه‌های برآمده از واقعیات می‌کشاند.
وقتی با دیدن «کلاغ»*، سیاهی نمی‌بینی بلکه بالِ نوازش مادرانه‌ای می‌بینی بر سر «اولدوز»*، کودکی که با محنت نامادری و بدسرپرستی و تنهایی عجین است و خلوت دلهره روز و شبانش، با نوازش کلاغ و مهربانی‌اش، به بهشت رویایی مبدل می‌شود و تنها همدمش می‌شود «عروسکی سخنگو»*.

وقتی کودکان کار را می‌بینی که دست یکدیگر را بر حمل کیسه‌های سنگین نان خشک و پلاستیک و... به یاری محکم گرفته‌اند، یاشار را به نوازش گونه‌های خیس اولدوز و تمام همتش برای نشاندن لبخندی بر لبان او به یاد می‌آوری و عشق‌های ناب کودکی را.
وقتی نظام قانونیِ سرمایه داری را می‌بینی، و #بیگارورزی و #کولبری و #کارگران_آق_دره و #فریاد_مطالبه_حقوق_های_معوق_مانده_کارگران و ... را، به یاد «کچل کفترباز»* می‌افتی در گیرودار عشق و تظلّم خواهی‌اش.

🔹وقتی هشتگ #معلم_زندانی و #زندان_تهران_بزرگ تو را بیاد «ماهی_سیاه_کوچولو»* می‌اندازد و رویای راهی که در سر می‌پروراند.

و وقتی اسم هر زندانی، هر کارگری، هر اعتصاب کننده‌ای، هر هشتگ #اعتصاب_غذا #حصر #حقوق_زندانی و #حقوق_شهروندی و هر واژه‌ای از این دست، تو را به یاد «کوراوغلو»* می‌اندازد؛ این قهرمانِ حماسی و یاران همراهش برای اعتراض، شوریدن و از پای ننشستن، نمیتوانی یاد صمد نیفتی.
آری
صمد جاودانه شد؛
به پاسِ هنر قصه گویی‌اش در ذهن کودکی، که تنها اسباب بازی‌اش کتابی بود با جلدی ضخیم و بی هیچ تصویر، که اجازه می‌داد رؤیاهای آینده را، راهت را، اندیشه‌ات را؛ خودت به تصویر بکشی
سبزِ سبزِ سبز 🍃

* نام قصه‌های صمد

برگرفته از کانال صنفی معلمان

@khamahangy
🌀دست نوشته های یک #معلم_زندانی
✍️ #محمد_حبیبی

فقط یکبار دیگر دیدمش. ایستاده بود وسط کوچه ، با پیراهنی کثیف و شلواری پاره و می خندید. فقط می خندید در حالیکه آب دهانش جاری بود و سرش را بالا گرفته بود و چشمانش نقطه ای بی هدف در آسمان را جستجو می کرد. عادت همیشگی اش بود. پدرش که مرد ، همراه مادرش گدایی می کرد. روزها مادرش پایش را می بست به ضریح امام زاده و خودش کنارش می نشست و کاسه گدای اش را به سوی خلق الله می گرفت. و او بی صدا با همان لبخند همیشگی فقط نگاه می کرد. غروب ، موقع بیرون آمدن از امامزاده باز سرش را بالا می گرفت و به آسمان نگاه می کرد. مادرش دستش را می گرفت و او آرام و بی صدا تا درب خانه همراهیش می کرد. بعد جلوی خانه می ایستاد و سر به آسمان می خندید.
وقتی پدرش کشان کشان و با زور خواهرش را تا پشت بام خانه کشانده بود ،تازه یاد گرفته بود که از پله های خانه یکی یکی بالا برود. فریادهای پدرش و ناله ها و التماسهای خواهرش را که شنید آرام از پله ها بالا آمد و ایستاد تا نظاره گر جنون پدرش باشد. فرار خواهرش با پسر همسایه آنقدر رسوا کننده بود که پدرش را به جنون بکشاند. پس سرش را گوش تا گوش برید و نشست کنج دیوار تا آخرین دست و پا زدن های دخترش را ببیند. همانجا بود که برای آخرین بار پدرش را دید. ایستاده بر بلندای دیوار با دستهایی باز و سری رو به آسمان.
سقوط پدر ، جنون او و دربدری مادرش را بدنبال داشت. همین بود که همیشه سر به آسمان داشت و مادرش هراسان از اشتیاق او به پشت بام خانه، درش را برای همیشه گل گرفته بود.

@khamahangy
تماس با ما @hkomite