چند پنهان کنم افسانۀ هجران از تو؟
حال من بر همه پیداست، چه پنهان از تو؟
شمع جمعی و همه سوختۀ وصل تواند
گنج حسنی و جهانی همه ویران از تو
باری، ای کافر بیرحم، چه در دل داری؟
که نیاسود دل هیچ مسلمان از تو
جیب گلپیرهنان چاک شد از دست غمت
ورنه بودی همه را سر بهگریبان از تو
نیست این غنچۀ خندان که شکفتهست به باغ
دلِ خونینجگران است پریشان از تو
غنچه در باغ ز باد سحر آشفته نبود
بلکه صدپاره دلی داشت پریشان از تو
طالب وصل تو را محنتِ هجران شرط است
تا میسّر نشود کام دل آسان از تو
آن پری بزم بیاراست، هلالی، برخیز
جام جم گیر، که شد ملک سلیمان از تو.
#هلالی_جغتایی
📚 دیوان هلالی جغتایی
تصحیح: سعید نفیسی
ناشر: سنایی ۱۳۶۸
#غزلهای_همآهنگ >>> مجموعه غزلها خاکستر ققنوس