Ketab (کانال فرهنگ‌ و اندیشه )کتابخوان#

Channel
Logo of the Telegram channel Ketab (کانال فرهنگ‌ و اندیشه )کتابخوان#
@ketabkhan0Promote
3.25K
subscribers
@bahram1931348
دلخواهی آن‌قدر که غمت، شادی آورد
شیرینی لبان تو، فرهادی آورد

جز عشق دلنشین تو، کآرام جان ماست،
دامی ندیده ایم که آزادی آورد

دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید
عشق خرابکار تو آبادی آورد

مقبول باد، عذر کمند افکنان عشق
چشم غزال، رغبت صیّادی آورد

گر عشق ورز و مست نمی خواهدم خدای
باری، چرا جمال پریزادی آورد؟

ای جان سراب نوش نگاهت، بگو دلم
رو به کدام سوی در این وادی آورد؟

کوه غمت به تیشه جان می کنَد دلم
شیرینی لبان تو، فرهادی آورد

https://t.center/ketabkhan0

#اسماعیل_خویی
سپس اتاق را سکوت خاطره برداشت

و دستان کودکی پر از تابستان شد.

- گشایش کن ای پلک پنجره

گشایش کن!

می روم کلمه را با کلمه

از کتاب زمین بردارم:

یک سطل،یک لباس، یک فیل

و همین که صبح روی پنجه بیفتد

دیگر از کشف آفتاب نخواهم گفت.

-ای چشم گریه را دهانی ده

ای اشک!

اما بعد بیداری اکنون کرانه گرفت

و من خواب آرمانی سایه ها را برآشفتم.

برای مثال

عشق شکلی از پندار می توانسته باشد

یا فصلی از پیکار؟!

گیرم سبز زندگی را

به خاکستری

به خواهشگران شبانه نشان دادم

ولی ورطه یی باز کرده دستان سردش را.

-گشایش کن

https://t.center/ketabkhan0

#رضا_بختیاری_اصل
#یحیی_آرین‌پور

https://t.center/ketabkhan0

(زاده سال ۱۲۸۶ تبریز – درگذشته ۲۴ آبان ۱۳۶۴ تهران) شاعر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ ادبیات ایران

او نسبش به خواجه نصیرالدین‌طوسى می‌رسید و در شرح‌ حالش در «كتاب امروز» می‌نویسد: "روز و ماه و حتى سال تولدم را به درستى نمی‌دانم، آنچه از این بابت در شناسنامه‏‌ام آمده راه به جایى نمی‌برد، زیرا مستند به یادداشت پشت جلد كتابى نیست"
وی تحصیلاتش را در تبریز گذراند و آموزگارانش در دبیرستان، ابوالقاسم فیوضات، تقى رفعت و احمد كسروى و از همدرسانش، دكتر رعدى آذرخشى، دكتر علی‌اصغر حریرى، محمدحسین شهریار بودند.
او از همان زمان قصیده‏‌گویى و غزل‏گویى را با تخلص «دانش» آغاز كرد. بعدها برخى از قطعه‏‌ها و ترجمه‏‌هاى شعرى او در مجله‏‌هاى «سخن» و «یغما» به شكل پراكنده به چاپ رسید. در اواسط سال ۱۲۹۸ كه در كلاس ششم دبیرستان تحصیل می‌کرد، شش شماره از مجله‏ «ادب» را انتشار داد، شش شماره‏ دیگر آن مجله با نظر اسماعیل امیرخیزى منتشر شد. در اواسط سال ۱۲۹۹ وارد خدمت وزارت دارایى در تبریز شد و تا مرداد ۱۳۳۲ یعنى مدت ۳۳ سال پیاپى را در آن وزارتخانه مشاغلى داشت. زبان روسى را در آموزشگاهى در تبریز فراگرفت و با زبان‏هاى انگلیسى و فرانسوى نیز آشنا بود. پس از بازنشستگى به‌عنوان مترجم در راه‏‌آهن دولتى ایران مشغول به كار شد و همزمان به تحقیقات علمى‌اش ادامه داد. در سال ۱۳۴۶ كتاب ناصرخسرو و اسماعیلیان، تألیف ایران‏شناس روس (برتلس) را ترجمه كرد. كتاب دیگر او خاطرات سیمونیچ، وزیرمختار روس بود. اما اثر دیگر او از صبا تا نیما نام دارد ۱۳۵۰ كه تاریخ یك قرن و نیم "سده‏ سیزدهم و نیمه‏ اول سده‏ چهاردهم هجرى" ادب ایران است.
آرامگاه او در بهشت‌زهرا است.

https://t.center/ketabkhan0

۲۴ آبان روز کتاب و کتابخوانی

در سال ۱۳۷۲، روز ۲۴ آبان به‌عنوان روز کتاب و کتابخوانی تعیین شد. این روز، یکی از روزهای هفته کتاب نیز هست.
ارزیابی شرایط و امکانات موجود فرهنگی، بیانگر این است که کتاب خوب و عقلانی به‌عنوان وسیله‌ای مطمئن و کارآمد در بسترسازی موجود فرهنگ می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.
ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی در جامعه، هم به توجه بیشتر مسئولان فرهنگی و آموزشی کشور نیاز دارد و هم محتاج تلاشی همه‌جانبه فراگیر و ملی است.
از این رو به همت وزارت ارشاد  و همکاری نهادهای فرهنگی دیگر، نخستین هفته کتاب ایران در روزهای ۴ تا ۱۰ دی ماه سال ۱۳۷۲ برگزار شد.
از آنجا که تغییرات اساسی و بنیادین در هر جامعه، وابستگی کاملی به همه نهادهای فکری و فرهنگی آن جامعه دارد و نیز به‌دلیل اهمیت کارآیی و تأثیرگذاری‌ آن در مسائل فرهنگی، می‌توان به این درک و دریافت رسید که رهبران خردمند و خواهان پیشرفت و اعتلا، همواره باید نگران اوضاع فرهنگی خود باشند؛ چون هر تحول و جهش مطلوبی، در پرتو رشد فرهنگی حاصل می‌شود و به بار می‌نشیند.

با شاخه ی گل یخ

از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

https://t.center/ketabkhan0

#محمدعلی_سپانلو
مهربان باشید تا عمرتان طولانی شود 😊

https://t.center/ketabkhan0

تحقیقات علمی ثابت کرده‌اند که مهربانی، میزان هورمون‌های شادی‌افزا را در بدن افزایش می‌دهد و یکی از دلایل طولانی شدن عمر انسان است.

امروز ۱۳ نوامبر روز جهانی مهربانی است
مجازات عقرب (قسمت اول)

قتل وحشیانه یک متخصص قلب در یاسوج باعث شده بسیاری از دوستان پزشکم را عصبانی تر و ناامیدتر و مصمم تر از پیش برای رها کردن و رفتن ببینم.
من دوران طرحم را نه در یاسوج بلکه در یکی از شهرهایی گذراندم که یاسوج علاوه برآنکه مرکز استانش بود دربرابرش بهشت محسوب میشد.
اولین باری که اسم شهری که قرار بود طرحم را در آن بگذرانم گوگل کردم،فیلم یک عروسی در آن بالای صفحه ظاهر شد که درآن داماد حین عقد بخاطر گاز گرفتن انگشت عسل زده اش توسط عروس،سیلی محکمی به صورت عروس میزد.
من در آن دوسال طبابت تقریبا هیچ خاطره خوبی ازآن شهر ندارم.آن شهر شهری بود که مسئولان بیمارستانش همان حق الزحمه ناچیزم را هر ماه بالا می‌کشیدند و به ما پزشکان طرحی به عنوان قلک بیمارستان نگاه میکردند. هیچ یک از صاحب خانه های من در آن دوسال لعنتی پول پیشی که برای اجاره مطب نزدشان امانت بود را پس ندادند بدون اینکه جرات شکایت داشته باشم، حتی منشی مطبم که نان و نمکم را خورده بود و از قضا نگهبان رسمی بیمارستان بود بعد از خداحافظی روز آخر،نمکدان شکست و با دزدیدن شبانه کولرگازی های مطب و فرار به روستایش، برگ زرین دیگری به افتخارات مردمش افزود مردمی که بیشتر اختلافاتشان را با سنگ  حل که نه له میکردند و اقلا ربع افرادی که در روز به مطب من متخصص مغز و اعصاب مراجعه میکردند سرشان با سنگ شکسته بود سنگی که گاهی بی هوا از آسمان شهرشان به جای باران رحمت میبارید و البته این اوضاع باعث می‌شد تقریبا هیچ پزشکی بیش از همان چند سال طرحی که مجبور به ماندن بود در آنجا ماندگار نشود  و من هم در اولین فرصت دمم را روی کولم گذاشتم و از آنجا فرار کردم و امروز دیگر حتی حاضر نیستم‌ برای سفری کوتاهی دوباره به آنجا سری بزنم‌.
تا مدتها بعد از رفتن از آن شهرهر روز با وسواس فکری عجیبی با فکر مجازات صاحبخانه نامرد و منشی دزدشهری که آزارم داده بود به خواب میرفتم ولی امروز بعد از خوابیدن غبار دلخوری ها فهمیده ام که آن مردم با بدکاری هایشان و فراری دادن همه آدمهایی که می‌توانستند به بهترشدن وضعشان کمک کنند درواقع برای سالها خودشان در حال مجازات شهرشان بودند.
در آن شهر هیچ سرمایه داری حاضر به احداث کارخانه نبود چون کارگرانش نه تنها اهل کار نبودند بلکه وسایل کارخانه را هم به سرقت میبردند،هیچ استاد دانشگاهی بیش از چندسال در دانشگاهش نمیماند زیرا دانشجویانش برای گرفتن نمره،اساتید را تهدید میکردند و هیچ پولداری حاضر به خریدن زمین و آباد کردن آنجا نبود چون فردای خریدن اغلب سر و کله یک نفر با چماق پیدا می‌شد که ادعا می‌کرد زمین ارث پدری اش است و همه اینها، چرخ معیوب فقر و فلاکت را در آن شهر هل می‌داد.
در واقع هم قاتل یاسوجی هم فک و فامیل و هم شهری هایش که زیر پست او قلب فرستادند تنها یک پزشک قلب شهرشان را از دست نداده اند بلکه به تقاص چنین جنایتی که باعث ترساندن پزشکان و کارآفرینان و فرهنگیان ایران از اسم یاسوج شده باید تا سالها مشکلات نبود پزشک و سرمایه گذار و استاد دانشگاه را در شهرشان تحمل کنند.
درست مثل اثری که دیدن آن فیلم عروسی در من گذاشت و نزدیک بود از رفتن به آن شهر منصرف شوم احتمالا تا سالها بعد ازین حادثه هم‌ اگر پزشک متخصص قلبی بخواهد یاسوج را برای طرحش انتخاب کند با گوگل کردن اسم یاسوج یادش می افتد که در این شهر،یک قاتل،متخصص قلبی را با افتخار و بدرقه کف و سوت طرفدارانش سلاخی کرده است.
و البته من اینها را نگفتم که از انتقام و مجازات حرف بزنم بلکه اتفاقا میخواهم به دوستانی که فکر میکنند مجازات سریع قاتل آن متخصص قلب اثری در پیشگیری از اتفاقات بعدی دارد بگویم زهی خیال باطل!
من سالهاست بخاطر تخصصم با بیماران مغزی بسیاری که بعد از یک صدمه ساده تبدیل به آدمهای بد و خطرناکی می‌شوند سروکار دارم و دوستانی که نوشته هایم را خوانده اند از اینکه نگاه نورولوژیک من به آدمها و زندگی، زیادی جبری و زیست شناسانه ست شاکی هستند و مدتی سعیم براین بود که این نگاه را در خودم کمی تعدیل کنم ولی خواندن کتاب "محتوم"( Determined) ساپولسکی نه تنها مرا ازین تعدیل پشیمان کرد بلکه باعث شد جبری تر هم بیندیشم تا آنجا که فکر می‌کنم مجازات شدید و غلیظ قاتل یاسوجی نه تنها اثر چندانی در تکرار چنین اتفاقاتی ندارد بلکه شاید خردمندانه هم نباشد.
ساپولسکی در این کتاب ریشه ی اراده آزاد را از بیخ و بن میزند و میگوید ما چیزی نیستیم جز برآیند تصادف های زیست شناسی در تاریخ و محیطی که هیچ (بله دقیقا هیچ) کنترلی رویش نداریم و این یعنی از نظر علمی گناهکار و گناهکاری هم نمیتواند معنا داشته باشد و البته در چنین برداشتی از دنیا معنای مجازات هم کاملا دگرگون خواهد شد او میگوید مجازات آدمها باید بدون قضاوت  و درست مانند نگاه به توقیف ماشینی که ترمزش خرابست باشد یا عقربی که اقتضای طبیعتش نیش است.
ادامه دارد

https://t.center/ketabkhan0
قسمت چهارم

https://t.center/ketabkhan0

دریابندری فقط یک مترجم یا نویسنده نبود. او یک منتقد تیزبین بود و یک مصاحبه کننده و مصاحبه شونده باهوش. شاید یکی از بهترین گفت وگوهای او، گفت وگو با ناصر حریری باشد که در کتاب «یک گفت وگو: ناصر حریری با نجف دریابندری» منتشر شد. این گفت وگو را که ناصر حریری تنظیم کرده بود، دریابندری ویرایش و بازنویسی کرد. از سوی دیگر نقدهای او جنجال برانگیز بود. او «بوف کور» صادق هدایت را «زیادی منحط»، «ملکوت» بهرام صادقی را «خرت وپرت» و «سنگ صبور» صادق چوبک را «کوششی رقت آور برای اثبات وجود» می دانست. نقد دریابندری روی کتاب «شوهر آهوخانم» نوشته علی محمد افغانی از نمونه های قابل اعتنای نقد داستان است.
زوال نجف

سیروس علی نژاد در یادداشتی بلند سال های آخر زندگی نجف دریابندری را اینطور به تصویر کشیده است: «اما نجف سال های اخیر دیگر آن نجف سابق نیست. گاهی می پرسم چه می نویسی؟ می گوید هیچ! سکته های پی درپی مغزی او را از توش و توان انداخته است. فراموشی ضربه ای به او وارد کرده که اغلب چیزها را به یاد نمی آورد. کسی که به گفته صفدر تقی زاده قصاید بلند زبان فارسی را از بر بود از به یادآوردن حرف های دیروز خود عاجز شده است. از همه هوش و حواس او که شهره شهر بود تنها دو چشم با هوش برایش مانده است... مثل پیرمردی که از نبرد با دریا بازگشته باشد، قوی بنیه، درشت اندام و خوش سیما بر تخت غنوده بود و با دیدن دوستانی که بر درگاه اتاق ظاهر می شدند، دستی تکان می داد. این علامت این بود که حرف نمی تواند بزند. البته این اواخر او حرف چندانی هم نمی زد. روزهای جمعه که دوستان به دیدارش می روند در مجلس می نشست و با نگاهش حاضران را سیر می کرد یا سرش را در کتابی فرو می برد و در فکر شنیدن بحث های دیگران نبود. اما حضور خاموشش همچنان مجلس را برپا می داشت. آیا از این پس هم برپا خواهد داشت؟»

نجف دریابندری نیمه اردیبهشت سال 99 در 90 سالگی درگذشت، در سال قرنطینه؛ اما پیش از این اردیبهشت او دچار زوال شده بود.
*این مطلب بنا بود شهریورماه همزمان با زادروز نجف دریابندری منتشر شود که به سبب درگذشت های پی درپی نویسندگان و شاعران و انتشار سوگنامه های شان تا امروز به تعویق افتاد.
ایران بین دو انقلاب 6
@avabookchannel
📚 کتاب " ایران بین دو انقلاب "
نوشته: یرواند آبراهامیان

https://t.center/ketabkhan0

ترجمه "احمد گل محمدی" و "محمد ابراهیم فتاحی"
فایل صوتی ( ۶ )
یک عمر در رویا نویسی زندگی کردم
تنها در این تنها نویسی زندگی کردم

در زیر باران های اشک و لای این دفتر
در خیسی و دریا نویسی زندگی کردم

از رنگ ساحل واژگانم را به خون شستم
در شط بی پروا نویسی زندگی کردم

دیروزهای خسته ی تاریخ را خواندم
امروز را فردا نویسی زندگی کردم

من خواب یک دیوانه را تفسیر می کردم
آسوده از دانا نویسی زندگی کردم

https://t.center/ketabkhan0


#افشین_شیخ_زاده
قسمت_صد_بیست_چهارم
نبرد #شاپور و رومیان

https://t.center/ketabkhan0

شاپور روز بعد هر دو سوار بر اسب ازآنجا فرار کردند و به ایران رفتند . فرستاده‌ای به پهلوان سپاه فرستادند و خبر آمدن شاپور را دادند و سپس سپهبد لشکریان را جمع کرد و به دیدن شاپور رفتند. شاپور دستور داد تا به هر سو طلایه بفرستند و همه راه‌های طیسفون را ببندند تا فعلاً #قیصر از آمدن شاپور باخبر نشود چون هنوز آمادگی جنگی وجود نداشت و باید منتظر آمدن بقیه سپاه می‌شدند .

پس از مدتی شاپور به‌سوی طیسفون حمله برد و رومیان را شکست داد و سراپرده قیصر را زیرورو کرد و قیصر را اسیر نمود .
سپس شاپور لشکری آماده ساخت و به‌سوی روم رفت و آنجا را ویران کرد .وقتی خبر اسارت قیصر به رومیان رسید همه ناراحت شدند و برادر قیصر #یانس به کینخواهی او لشکری ساخت و به‌سوی ایرانیان حرکت کرد . جنگ سختی درگرفت و بسیاری تلف شدند و شکست سختی خوردند.
سپس رومیان شخصی به نام #بزانوش را به‌جای قیصر نشاندند . بزانوش فهمید که توان زورآزمایی با ایرانیان را ندارد پس نامه‌ای به شاپور نوشت و گفت : بهتر است که دست از خونریزی برداریم . اگر به تو بدی شده از قیصر قبل بوده است که اکنون اسیر توست و مردم تقصیری ندارند . شاپور وقتی نامه را خواند آن‌ها را بخشید و گفت : بسیاری از ایران اکنون ویرانه شده است و من می‌خواهم که در عوض سه بار در سال صدهزار دینار رومی بدهی و نصیبین را هم به ما دهی . بزانوش پذیرفت و عهدنامه‌ای نوشتند .
وقتی اهالی نصیبین باخبر شدند ، آماده نبرد گشتند و شاپور هم به جنگ آن‌ها رفت و یک هفته جنگ طول کشید و بالاخره اهالی نصیبین شکست خوردند و امان خواستند و شاپور هم آن‌ها را بخشید .


https://t.center/ketabkhan0


#امیر_خادم (پژوهشگر و گردآورنده این مجموعه)
#فردوسی_خوانی
#سعید_نفیسی

https://t.center/ketabkhan0

(زاده ۱۸ خرداد ۱۲۷۴ تهران -- درگذشته ۲۳ آبان ۱۳۴۵ تهران) ادیب، شاعر، نویسنده، مترجم و تاریخنگار

  او فرزند میرزا علی‌اکبر "ناظم‌الاطباء کرمانی" و از نوادگان حکیم نفیس‌بن عوض‌کرمانی "طبیب نامدار ایران در قرن نهم هجری" بود. در ۱۵ سالگی برای تحصیل به شهر نوشاتل سویس و دانشگاه پاریس رفت و در سال ۱۲۹۷ به ایران بازگشت. ابتدا در دبیرستان‌های تهران به‌تدریس زبان فرانسه پرداخت و بعد در وزارت فواید عامه مشغول خدمت شد. در سال ۱۲۹۷ به‌گروه نویسندگان مجله دانشکده پیوست و در مدت یک ساله فعالیت این مجله، با ملک‌الشعرا بهار همکاری داشت.
در سال ۱۳۰۸ به‌خدمت وزارت فرهنگ درآمد و علاوه بر تدریس زبان فرانسه در دبیرستان‌ها، به‌کار آموزش در مدارس علوم سیاسی، دارالفنون، مدرسه عالی تجارت و مدرسه صنعتی پرداخت. در سال‌های بعد به‌تدریس در دانشکده‌های حقوق و ادبیات مشغول شد و به‌عضویت فرهنگستان ایران درآمد.
وی از آغاز بنیان دانشگاه تهران در جایگاه استاد دانشکده حقوق و پس از آن، به استادی دانشکده ادبیات برگزیده شد.
او چندی در دانشگاه‌های کابل و شهرهایی چون دهلی، کلکته، دانشگاه‌های قاهره و بیروت به آموزش پرداخت.
يكى از ويژگی‌هاى نفيسى اين بود كه درخواست نويسندگان تازه كار را براى نگارش مقدمه‌اى بر آثار آنان مى‌پذيرفت و معتقد بود كه اين كار سبب تشويقشان مى‌شود. او در راديو نيز برنامه‌اى با عنوان "در مكتب استاد" داشت كه ازبرنامه‌هاى پرشنونده بوده، در اين برنامه به‌پرسش‌هاى ادبى شنوندگان پاسخ داده مى‌شد.
وی از بنیانگذاران مکتب نثر دانشگاهی است که از جمله ویژگی این نثر پیراستگی عبارات در لفظ و معنا بوده، به‌طوری که نویسنده می‌کوشد، اندیشه خود را چنان ساده بیان کند که عبارات او از هر گونه پیچیدگی دور بماند و به‌جای زیورهای بیهوده لفظی، از استحکام دستوری بهره بگیرد.

مدارج و افتخارات علمی نفیسی:
نفیسی را معمار نثر جدید معاصر ایران نامیده‌اند و این تبحر و چیرگی، ناشی از احاطه کامل وی به‌زبان‌های یونانی، لاتین، فرانسه، روسی، اردو، پشتو، عربی و فارسی است. ترجمه‌های کم‌نظیر او از زبان‌های بیگانه دارای معروفیت خاص است. بزرگترین خدمت وی به‌زبان و ادب و فرهنگ فارسی، تصحیح و تنقیح متون قدیمی است که از گوشه‌های کتابخانه‌های جهان بیرون کشیده و روی آنها با جدیت تمام کار کرده و به‌صورت کتاب عرضه داشته است. یکی از افتخارات وی، احیا و بنیانگذاری شیوه داستان‌نویسی تاریخ است که در آنها روح وطن‌پرستی و سلحشوری و قهرمانی را تقویت کرده، جوانان ایران زمین را به‌وطندوستی و حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور فرامی‌خواند.
نفیسی از بیماری آسم رنج می‌برد و سال‌های آخر عمر را در پاریس به‌سر برد و زمانی که برای شرکت در نخستین کنگره ایران‌شناسان به‌تهران آمده‌ بود درگذشت. آرامگاه وی تهران در کنار مزار پدرش و در بقعه‌ای به نام آرامگاه سرقبر آقا "پایین‌تر از چهارراه مولوی‌ است.

Telegram Center
Telegram Center
Channel