🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴حسینقلی همدانی افسار مرکب را از تیرک چوبی مقابل باب القبله باز کرد
و به دست شیخ اعظم داد. شیخ از زاویه باب القبله نگاهی به آرامستان خود کرد.
_حسینقلی! پس از مرگم من را فراموش نکن. روی مزارم قرآن
و زیارت عاشورا بخوان.
حسینقلی سرش را پایین انداخت. خواست چیزی بگوید که سید علی شوشتری از در حرم خارج شد
و رفت سراغ باز کردن افسار مرکبش.
🌴🌴🌴🌴🌴چند روز به اربعین حسینی مانده بود
و آن ها نمیخواستند این روز زیارتی را از دست بدهند. حسینقلی دوست داشت همراه آن ها راهی شود؛ ولی آن ها گفته بودند تنها خواهند رفت. حسینقلی رو به سید علی شوشتری کرد
و گفت:" حضرت استاد! شما هنوز کاملا بهبود نیافته اید. استدعا دارم در راه مراقب خود باشید.
کاش اجازه می فرمودید همراهی تان کنم."
🌴🌴🌴🌴🌴_نیازی نیست پسرم، از مسیر فرات
و از میان نخلستان ها می رویم. مضطرب نباشید. ارادتمندان مولا آن جا بسیار مضیف برپا کرده اند.
آفتاب تیر ماه تن خاک را گداخته بود.
نخل ها توانی برای ایستادن در برابر آن نداشتند. شیخ نگاهی به خورشید کرد تا وقتِ باقی مانده تا اذان ظهر را بسنجد.
سید علی در خود بود
و ذکر می گفت
و افسار مرکب را آرام می کشید. ناگهان گویی لا به لای
نخل ها چیزی دیده باشد، سر بلند کرد
و به دور دست خیره شد.
از حرکت ایستاد
و افسار را رها کرد.
_خبری شده سید؟
🌴🌴🌴🌴🌴سید دوباره به راه افتاد.
_این راه که می رویم، مسیر حکومت حضرت حجت است. روزگاری هزاران هزار سیاه پوش این خاک را با پای پیاده خواهند کوبید تا آماده قدوم سربازان آن حضرت شود. می بینم دورانی را که شیعیان در صفوفی متراکم به زیارت می آیند
و در اربعین، نجف را به کربلا وصل خواهند کرد...
#نخل_و_نارنج #وحید_یامین_پور #اربعین🌴🌴🌴🌴🌴🌴@ketabe_khoub