http://tinyurl.com/435jpj5pضحاک ماردوش: افسانهای که سرنوشت ما شد!کارگاه دیالکتیک
۳ بهمن ۱۴۰۲
زنده یاد سعیدی سیرجانی (۱۳۷۳ - ۱۳۱۰) در سال ۱۳۶۴ کتاب «ضحاک ماردوش» را منتشر کرد. با نظر به خفقان سیاسی دههی ۱۳۶۰ و موج کشتارها و اعدامهای آن سالها واضح بود که نویسنده از چه درد و ستمی سخن میگوید؛ و واضح بود که صرف همین کتاب کافی بود که نویسندهی آن برای همیشه زیر ساطور سرکوب حاکمیت قرار گیرد (سیرجانی پس از انتشار نامهای سرگشاده به علی خامنهای، در سال ۱۳۷۲ دستگیر و در سال ۱۳۷۳ در زندان به قتل رسید.)
به «ضحاک ماردوش» بازگردیم، نه به مضمون خود کتاب لزوما، بلکه به مدلول عنوان کتاب. ضحاک کتاب سیرجانی بیگمان تجسم اولیهاش را در پیکر روح الله خمینی مییافت. اما خود نویسنده بهاعتبار نامهی سرگشادهاش به خامنهای (که به دستگیری و شکنجه و مرگ موحش او انجامید) بهخوبی واقف بود که اگر ضحاک افسانهای بهضرورت تاریخی پا بر زمین واقعیت گذاشته، مقام ضحاکی لاجرم تا اطلاع ثانوی موروثی خواهد بود. و طی سالهای کوتاه باقیمانده از حیات شریفش خود شاهد بود که چگونه ردای ضحاکی و کارکرد آن به جانشین خمینی انتقال یافت.
پرسش این است که کدام ویژگی نظام جمهوری اسلامی سر حاکمیت را با ضحاک ماردوش خویشاوند میسازد؟ یا بهتر بگوییم، کدام خصلت بنیادین، جمهوری اسلامی را قابلهی بدترین اساطیر تاریخی ساخته است؟ سیرجانی این حقیقت را با فراست دریافته بود که دوام و بقای حاکم با قتل روزانهی بهترین جوانان این سرزمین (و خوراندن مغز آنان به مارهای اطراف سر حاکم) پیوند یافته است. سیرجانی خود شاهد زندهی کشتارهایی بود که شیفتهترین جانها و آزادهترین جوانان این دیار را از جوشش زندگی محروم کرده بود. پس، اگر بخواهیم این ویژگی سرشتی جمهوری اسلامی را در یک کلمه خلاصه کنیم، شاید «زندگیستیزی» جامعترین و گویاترین واژهی ممکن باشد. چون نظامی که بر نیزهی خونین یک ضدانقلاب پا گرفته بود، باید بیوقفه جوشش امیدهای برآمده از انقلاب را میکشت؛ و حاملان آن امیدها را؛ و سپس همهی کسانی را که در وفاداری به آزادی و زندگی و رهایی انسان، این بنای ستم را گردن نمینهادند.
بهبیان دیگر، سیرجانی با انتخاب این تمثیل ادبی صرفا خشم و درد خود را از اوضاع جاری زمانهاش منعکس نکرد، بلکه به مخاطبانش دربارهی سرشت بنیادین نظام نوپای اسلامی یعنی «زندگیستیزی» ماهوی آن هشدار داد. خود او این سرشت را چنان جدی گرفت که از همان دم انتشار آن کتاب، شمشیر مبارزه با این نظام آدمیخوار و زندگیستیز را از رو بست، تا سرانجام بر سر این پیکار جان نهاد.
سالهاست که کمتر کسی از سیرجانی و انتخاب دلاورانهاش سخنی به میان میآورد. (تو گویی در عصر سلطهی ضدقهرمانان، تصور بزرگداشت قهرمانان با هالهای از تردید و شرم عجین شده است). اما پس از مرگ قهرمانانهاش، هر سال بیش از گذشته و بهتلخی بر ما عیان شده است که عصارهی نهاد دولت در نظام جمهوری اسلامی چیزی جز کشتار و اعدام نیست؛ کشتار روزانهای که همچون شالودهی بازتولید و بقای این ماشین جهنمی عمل میکند. به گواهی رویدادهای مختلف و رویههای مکرر، «مرگدرمانی» همواره بدیهیترین و اصلیترین سازوکار حکمرانی حاکمان اسلامی بوده است. برای مثال، چندین سال است که دولت اسلامی حاکم بر این جغرافیا، رکورددار جهانی شمار اعدامها به نسبت جمعیت کشور است (۹۰ اعدام در دیماه سال جاری)؛ یعنی دوام هیچ دولتی در جهان بهاندازهی جمهوری اسلامی ایران وابسته به کشتار شهروندانش نیست؛ که این باز بهمعنای آن است که آنتاگونیسم دولت و جامعه در این جغرافیای ستم در بالاترین سطح جهانیاش ایستاده است. وقوع هرسالهی خیزشهای تودهای ستمدیدگان خود تصدیقیست بر همین واقعیت. پس اعدامهای دولتی همانند خیزشهای مردمی در امتداد آنتاگونیسمی رخ میدهند که در شالودهی شکلگیری جمهوری اسلامی و در کارنامهی ستمبار و موحش آن ریشه دارد.
مساله این است که حاکمان هیچ روزی این منازعهی سرنوشتساز را به حال خود رها نکردهاند و هیچروزی از ضرورت عقبراندن ستمدیدگان برای محافظت از خویش غافل نبودهاند. چون کارکرد اعدامها نیز در نهایت ارعاب ستمدیدگان، و تضعیف خودباوری و فاعلیت سیاسی آنهاست و جایگاه واقعی آنها تنها در امتداد کشتارها و سرکوبهای فلهای خیابانی قابل فهم است. در مقابل، دردمندانه باید اذعان کرد که بسیاری از مخالفان دولت و مبارزان بالقوه در جبههی ستمدیدگان تصور میکنند (یا درعمل چنان رفتار میکنند که گویی) پایان خیزشهای تودهای خیابانی بهمعنای متارکهی نبرد تا وقوع خیزش سراسری بعدیست. شانس بقای حاکمان اما در این است که از «استراحت بین دو نیمه» صرفنظر کنند.
-------------------------
#شهید_نامره#محمد_قبادلو#فرهاد_سلیمی#ژن_ژیان_ئازادی