☄«گریزی دگربار از آزادی»
✍فرشید رستگاری ( روایت درمانگر)
آنها از ماکس هورکهایمر، هربرت مارکوزه و والتر بنیامین که در دفتر انجمن پژوهشهای اجتماعیِ فرانکفورت ماندند، خداحافظی کردند. در ایستگاه راه آهن منتظرِ قطاری بودند که مقصدش سوئیس بود. به ناگاه رویشان به سمت مردی جوان برگشت که با صدایی بلند مردمان را مخاطب قرار داد: که
«من نمیتوانم این نظم سنگین را تحمل کنم، نمیخواهم مانند شماها باشم». بر صورتِ اریک فروم خندهی تلخی نقش بست و به فرانس نویمان گفت که
این مرد را بیاد داشته باش، فریاد او انعکاسِ ناخودآگاهِ مردمانی است که توان تحملِ نظمِ سازمان یافته و برنامه ریزی شده را ندارند.
او آخرین بازماندهی سوژهگیِ مردمانی است که در فرایندِ ابژه شدن، تمام آگاهی تاریخی شان را ربودهاند و در عوض آنها را به ساحتِ شبه آگاهی راندهاند. فرانس نویمان افزود که رسانههای جمعی در تدوامی بیتخفیف، درحال تدوینِ افکار جامعه هستند و ما همواره در برابر سلطهی این قدرتِ مسلط توانِ درک و تحلیل محتوایی پدیدهها را از دست میدهیم و به تدریج به تودهای ناآگاه و با ذهنی خام و بدونِ ورزیدگی تبدیل خواهیم شد. چون
به میزانی که ذهنها خالیاند، به همان اندازه هم بلندگوی رسانهها میشوند. قطار با اعلان همیشگیاش به ایستگاه رسید. مسافرانی پیاده و اینان عازم سوئیس شدند. به شکلی کاملاً تصادفی، دانشجوی بیست و دو سالهای به نام ژان بودریار نیز در همان کوپه بود. بسیار مودب و البته شنوندهای محض. نویمان پرسید که قدرت مسلط چگونه قادر به تسخیرِ ناخوآگاه است؟ اریک فروم پاسخ داد که مقدم بر آن تسخیر، یک اتفاقِ روانشناختی در روان صورت میگیرد، آن اتفاق هم ترسِ شدید اکثریت مردم از آزادی است.
بیمناکی از آن روست که آزادی واجدِ مسئولیتی سنگین است و زندگی در شرایط آزاد، ترجمانِ خلاقانه و خردمندانه زیستن است. مردمان بر خلاف مردِ معترضی که میگفت نمیخواهم مانند شماها باشم، از تفاوت و تمایز با دیگران وحشت و برای کاستن از این وحشت و تنهایی، از آزادی گریز دارند و پناهشان روایتهای غالب و مسلط است. او ادامه داد که من بر خلاف فروید در وارسی تمامِ افسانههای ادیپ؛ هم در ادیپ شهریار و هم در ادیپ در کولونوس و هم در آنتیگونه موضوعِ رقابت را نه مادر، بلکه در قدرت و اقتدار و پناه بردن به آن میبینم. همچنین افزود که انسانِ سالم تفکری بارور دارد و به دیگران و همکاری با آنان توجه می کند و عاشق زندگی است، اما انسانِ بیمار برای گریز از آزادی در دیگران محو میشود، عاشقِ وابستگی خود به تکنولوژی است و بسیار دیدهام که اینان، در پی داشتن کالا خود به کالاهایی بیجان بدل شدهاند.
در رسیدن به مقصد بودریار مشتاقانه فهم خود را از شنیدههایش یادداشت کرد. او بعدها در سالهای 1980 در هنگام ارائه نظریاتاش از انسانی صحبت کرد که در چرخهای مداوم گرفتار است و شدیداً اعتقاد داشت که
تمامِ فرهنگ از طریق شبیهسازی و رسانه به سمت و سوی دیگری رفته است و اکنون انسان نه در واقعیت که در یک نظام وانمودهها یا شبیهسازی و یا نسخهای جدا از واقعیت زندگی میکند. این انسان دائماً توسط فضای مجازی و بهصورت مصنوعی فراخوانده میشود و این بازیابیِ فراخوانده شده، فاقد پیوستگیِ زمانِ واقعی است. انسانِ تکهتکه شده در جهانی که فاقد منطق دیالکتیک است، رشد ارگانیکاش منهدم و منفعلانه به سمت نابودی از پیش پذیرفتهشده میرود. این تکهتکه شدنِ آدمی، در کنار امر تکنولوژی اتفاق افتاده و در این بین نسبت انسان با انسان کم و کمتر و ما در یک اتفاق تاریخی به موضوع و ابژهی ماشین تبدیل خواهیم شد و سپس این ماشین توسطِ ابژهای انسانی به ارضای خواستههای خود خواهد رسید.
اینک با اتکا به دیدگاههایِ روشنفکرانی پیشبین و دربرابر هیولای هوشمصنوعی که خواهشاش دست یازیدن به تمام ابعاد زندگی انسانی است، دو سوال ذهنم را به خود مشغول کرده است، نخست اینکه آیا در تبیینی اریک فرومی میتوان چنین انگاشت که پناه بردن به این عاملِ هوشمند، گریزِ دوبارهی آدمی از آزادی و مسئولیتهایش است؟ و دوم نیز با عنایت به دیدگاه بوردیار اکنون میتوان در جهانی که نسخهای بدل از واقعیت است رأی به انهدام انسان و دنیای انسانی آن داد؟