میرفتم و بر سینهام داغ نگاهت
زخمی نشانده خونروش با تیغ آهت
برگشتم و سردِ عرق غلطیده بر رخ
مایوس و تلخ و خسته از دوری راهت
میخواستم تا انتهای جاده درد
دست فراموشی سپارم هر گناهت
اما چنان مجروحم و از پا فتاده
خود را فراموشم شد و چشم سیاهت
این راه را میآمدم با قیس مجنون
برگشت هم،نفرت شده لیلای راهت
چوب حراجی میزند قلبت حیا را
ارزان فروشی میکنی شام و پگاهت
لیکن اگر چه دیدهای تاریک ما را
بر ما دریغت آمد از انوار ماهت
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga