بعد چله ها را هم در دست همدیگر کردیم و همه کف زدند
دیدم سحرم هم آمده خیلی خوشحال شدم سحرم را در آغوش گرفتم
سحر : آه دوست عزیز مه انشالله همیشه همی قسم خوشحال باشی
مه : جانم بسیار تشکر زیاد خوش شدم که آمدی
سحر : البته که میایم مگر میشد بهترین دوست را در بهترین روزش تنها بانم
مه : سحر خودم هستی
🥹سحر : باز هم تبریک باشه سمایم یازنه جان
مه : تشکر جانم
سیاوش : بسیار تشکر
بهارم هم آمد پیشم و خیلی خوشحال بود البته دیگر نامزدی برادرش است، البته چیزی که مه را به تعجب آورده بود نگاهای سمیر لالایم به بهار بود که خیلی زیبا نگاه میکرد و بعد دوباره نگاهش را پایین میکرد البته بهار هم نگاهای میکرد خوب دگر......بعدن خواهد فهمیدم ههه .
حس خیلی خوبی کنار سیاوش داشتم که
متاسفانه ای خوشی خیلی هم طول نکشید که....!
@kahkashan_dastan