کافِه اَبَدیَتــْ

Channel
Logo of the Telegram channel کافِه اَبَدیَتــْ
@kafeabdiatPromote
274
subscribers
تنها به سوی ابدیت
پایت شکسته اما هنوز دوست داری به دامش بیفتی.
آینه‌کوبی نکن ای مأمن‌ تنهایی من، زن
از ریشه نکن خار و خست ای سر و تن من

من فاصلهٔ بوسه و عشقم تو بخوان رنج
تنها بزنم بوسه به دامان تو زن، من

اینجا همه کس وصف برای دگری داشت
اما همه ماندند ز توصیف تو الکن

از حادثهٔ عشق به چشمان تو وصلیم
هر پلک تو یک تیر به ته ماندهٔ دشمن

در درّهٔ لبهای تو آشفته‌ ترینیم
از سردی چشمان تو غرقیم به بهمن

من پیشکشت کرده‌ام هر اشک خودم را
تا رشد کند بوسه ز چشمان تو گلشن

من خانه بدوشی که به آغوش تو افتاد
دل خانهٔ امنیست در آغوش تو مسکن

تاریک‌ترین منظره‌ام بی‌تو رقم خورد
من زندگیم بوده ز چشمان تو روشن

هر سال نوشتم که تو زیبایی و هربار
در قالب هر شعر سخن بوده مبرهن

"وحید بازرگان"

#غزلیات
#بداهه
هرکه گمان کند که مردان بزرگ با دلجویی‌های تازه آزارهای دیرینه را از یاد می‌برند، خود را می‌فریبد.

📓شهریار- نیکولو ماکیاولی
در سه سال اخیر نه به اندازهٔ سه سال بزرگ شدم نه جوان و نه حتی پیر من این سه سال را اصلا نفهمیدم.
حتی برای غم ندارم جا تو دیگر جای خود داری
همان شبی که فکر می‌کرد تنهایی رو به اتمام است مرد.
بعد از دیدنت یک بوسه‌ای پیشم بدهکاری
اگر دادی که هـیچ اما اگر نه پس دغلکاری

"وحید"
هیچ آدمی حق نداره بدون خداحافظی بمیره.
ارتش زیبایی‌ات کافی‌ست! آرایش چرا؟
اینقدر جنگنده آن هم غیر بومی خوب نیست
متاسفم، ولی من حاضرم تو برکهٔ کوچیکم خودمو خفه کنم ولی خودمو تو موج شما غرق نکنم.
The rain was just an excuse. I can't stand getting wet; I just wanted you to walk with me, feel the chill, and want a hug.
‏از تنهایی و غم نهایت سخت کار کردن و یک زندگی معمولی می‌ماند.
به من گفتی با مرگ پنجره کنار بیا
با دیوار دوست شو
با تاریکی بمیر

مگر آن ور دیوار چیزی بدتر از این بود که مرا می‌ترساندی؟
می‌خندم اما نه از درون
می‌گریم اما نه از برون

"نیکولو ماکیاولی"
Anguish «اندوه»

Painting by August Friedrich Schenck (1878)
تاریکی هجوم می‌آورد چه تنها باشی چه...
یادم رفت تو همیشه تنهایی!
Lonely
Akon
چیزی نمیشه گفت فقط یادش بخیر روزایی که گذشتن و رفتن بدون ما
در دیده‌‌ام اسیری، محبوب لب شرابی
مستی ز لب چشیدم از بس که خوش لعابی

من سرزمین عشقم تو کودتای عشقی
با چشم و روی مشکی پی‌ریز انقلابی

در ماورای عشقی در ما سوای سحری
در سینه‌ام قدیمی، افسانه‌های نابی

با اینکه پر خروشی دریای جنب و جوشی
سیری نمی‌پذیرم، آخر مگر سرابی؟

شاید درون کافه، یک شاخه گل تو بودی
اما میان شعرم، "گل‌ْخشکِ" این کتابی

رنگین کمان کوچک در انتهای عینک
چیزی شبیه تیله، شاید تو هم حبابی

می‌پرسم از خیالم کی می‌رسی تو پیشم؟
گفتی که من می‌آیم وقتی که محو خوابی

"وحید بازرگان"

#بداهه
#غزلیات
Telegram Center
Telegram Center
Channel