در دیدهام اسیری، محبوب لب شرابی
مستی ز لب چشیدم از بس که خوش لعابی
من سرزمین عشقم تو کودتای عشقی
با چشم و روی مشکی پیریز انقلابی
در ماورای عشقی در ما سوای سحری
در سینهام قدیمی، افسانههای نابی
با اینکه پر خروشی دریای جنب و جوشی
سیری نمیپذیرم، آخر مگر سرابی؟
شاید درون کافه، یک شاخه گل تو بودی
اما میان شعرم، "گلْخشکِ" این کتابی
رنگین کمان کوچک در انتهای عینک
چیزی شبیه تیله، شاید تو هم حبابی
میپرسم از خیالم کی میرسی تو پیشم؟
گفتی که من میآیم وقتی که محو خوابی
"وحید بازرگان"
#بداهه
#غزلیات