نباید امشب درگیر کیس خودزنی میشدم🚶♀🥲 که بعد بهش بگم چرا کردی؟ بگه چون دلم خواست🤦🏻♀
فک کن یهویی عکساشو باز کنی، با دستای خونی و تیکه تیکه مواجه شی بعد میگن مشاورا میشینن تو اتاق چایی میخورن فقط🫤 ( البته تو هر شغلی وجدان آدمه که سطح کاری رو تعیین میکنه)
ذهنم بیشتر از همه درگیر بچه هاییه که باهام حرف میزدن و ارتباط گرفته بودن یا اونایی که تازه یخشون اب شده بود و میخواستن بیان الان فقط ۲ روز منو تو مدرسه دارن از ۴ روز😅
داستان از این قرار بود که مدرسه م رو میخواستن جا به جا کنن😅 یعنی من کلا برم توی یه مدرسه ی دیگه ( یه منطقه ی محروم و حاشیه) که از قضا ابتدایی ام بود اونم به دلایل الکی😁 که خداروشکر فعلا گفتن ۱۲ ساعت بمون توی مدرسه ی خودت و ۱۲ ساعت بعدی رو می فرستیمت همون جایی که گفتیم😬
خب داستان اصلی از این قراره که من یه هفته ست که از طریق بچه ها مطلع شدم یکی از بچه های کلاسشون داره از این رمانا می نویسه و به همه هم نشون داده محتوا رو🤦🏻♀ اما خب چون مدرکی نبود نمیتونستیم بریم سراغ اون شخص با اینکه اسمشو میگفتن بهمون😅 شخص نامبرده حتی فیلم های تایلندی و این ها میدیده و از جزئیات فیلماش برای بقیه حرف میزده خلاصه امروز به دام افتاد🚶♀ فعلا قراره باهاش صحبت کنم از انگیزه ش برای این کار مطلع شم😅 بقیه ش با کادر اداری مدرسه
یه رمان مثبت ۱۸ که توسط یه دانش آموز نوشته شده بود و از ترس اینکه گیرش بیارن پاره کرده بودشو انداخته بودش تو سطل زباله😅 ولی خب کادر مدرسه زرنگ تر از این حرفا بوده و منبع جرم رو پیدا میکنه😁