بیست سال پیش که نوجوان بودم، به خاطر دارم در آستانهٔ سال دو هزار میلادی، در میان تودههای مردم انبوهی از شایعات، دهان به دهان میچرخید: این که با آغاز ِاین سال، جهان به پایان میرسد، این که ویروسهای عظیم و ناشناختهٔ کامپیوتری، تمام ساز و کار جهان را مختل میکنند و ... . صدای
#داریوش هم بود که در گوشم میپیچید که میخواند:
سالِ سقوط، سالِ فرار، سالِ گریز و انتظار
فصلِ شکفتنِ فلز، سالِ سیاهِ دو هزار
سال دو هزار آغاز شد و به پایان رسید و اتفاق بزرگی نیفتاد. همانگونه که دوازده سال بعد، انبوهِ شایعات در مورد پایان جهان در بیست و یک دسامبر سال دو هزار و دوازده، دهان به دهان میچرخید و باز آن روز آمد و گذشت و اتفاقی نیفتاد.
اما سال دو هزار و بیست از جنس و رنگی دیگر بود. سیاهِ سیاه شروع شد و دارد سیاهِ سیاه به پایانش نزدیک میشود. ویروس
#کرونا از چین برخاست و همه جا را به جز چین به خاکِ سیاه نشاند.
#ابن_عربی در پایان فصّ دوم از کتاب تاریخساز "فصوصالحکم"، بیانِ رمزآمیزی دارد دربارهٔ آخرین فرزندِ نوعِ انسان که در سرزمینِ چین متولد میشود و پس از تولد او، همهٔ مردان و زنان جهان سترون خواهند شد و این تولد، آغازی است بر پایانِ دنیا. ابنعربی، خود، بزرگترین تأویلگر است و راه تأویل و هرمنوتیک بر همهٔ مخاطبانِ او نیز باز است. از کجا معلوم اکه این فرزندِ چینیِ حاصل از کشف و شهودِ ابنعربی، همین ویروس کرونا نبوده باشد؟
من کاری به پیشبینیهای عجیبِ پایانِ جهان ندارم، اما اینگونه میاندیشم که پایانِ جهان چیزی جز مرگ اسطورهها و قهرمانانِ بشری نیست. پایانِ جهان همان روزی بود که ایرانیانِ از
#جمشید ِ گرفتارِ غرور، برگشته و "شاهجوی" به سمتِ
#ضحاک شتافتند و اسطورهٔ
جمشید فرو ریخت. پایانِ جهان همان روزی بود که تیرِ گز به چشمِ
#اسفندیار رسید. پایانِ جهان روزی بود که دستِ
#رستم به خونِ
#سهراب آلوده شد. پایانِ جهان همان روزی بود که
#شمس_تبریزی برای همیشه از قونیه رفت و
#مولانا دیگر او را نیافت.
پایان جهان انگار همین امسال است، که در کمتر از دو ماه
#شجریان و
#مارادونا ، این دو قهرمانِ افسانهایِ هنر و ورزش، با آن همه نقشِ اسطورهای که برایشان آفریده شد، از این جهان رفتند. روزِ بی
جمشید و اسفندیار و رستم و سهراب و شمس و شجریان و مارادونا، انگار روزِ پایانِ جهان است. جهانی که از اسطورهها خالی شود، چگونه جهانی خواهد بود؟
#جویا_معروفی@jooyamaroofi1