در سایهسارِ قرآنِ کریم (۳)
آیهٔ ۷۸ سورهٔ مبارکهٔ ص
وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ
و تا روز جزا لعنتِ من بر تو [=ابلیس] باد.
پینوشت:
وقتِ مردن بود شبلی بیقرار
چشم پوشیده، دلی پر انتظار
بر میان زنّارِ حیرت بسته بود
بر سرِ خاکستری بنشسته بود
گه گرفتی اشک در خاکستر او
گاه خاکستر بکردی بر سر او
سایلی گفتش «چنین وقتی که هست»
دیدهای کس را که او زُنّار بست؟»
گفت «میسوزم، چه سازم، چون کنم
چون ز غیرت میگدازم چون کنم؟
جانِ من کز هر دو عالم چشم دوخت
این زمان از غیرتِ ابلیس سوخت
چون خطابِ «لعنتی» او راست بس
این اضافت آید افسوسم به کس
مانده شبلی تفته و تشنه جگر
او به دیگر کس دهد چیزی دگر؟»
گر تفاوت باشدت از دستِ شاه
سنگ با گوهر، نِهای تو مردِ راه
گر عزیز از گوهری، از سنگ خوار
پس ندارد شاه اینجا، هیچ کار
سنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
آن نظر کن تو که این از دستِ اوست
گر تو را سنگی زند معشوقِ مست
بِه که از غیری گهر آری به دست
منطقالطیر عطار نیشابوری / تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی
اضافت: غرض اضافهٔ لعنت به «ی» متکلم است که به حق تعالی راجع است: «و اِنَّ عَلَیکَ لَعنَتی اِلی یَومِ الدّین» و عطار در تذکرةالاولیا از زبان شبلی میگوید: «آن اضافتِ لعنت به ابلیس نمیتوانم دید.»
«و هرکه این فرق داند، در عشق، هنوز خام است. از دستِ دوست چه عَسَل چه زهر، چه شکر چه حنظل، چه لطف چه قهر. آن کس که عاشقِ لطف باشد یا عاشقِ قهر، او عاشقِ خود باشد نه عاشقِ معشوق.» (تمهیدات، عینالقضات)
مولانا هم در مثنوی میفرماید: عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ
@jooyamaroofi1