دیر فهمیدم که انسانها خاکستریاند.
آنقدر دیر که فریب نیمهی زلالشان را خورده بودم.
آنقدر دیر که وجود راستینشان را میپرستیدم.
کور بودم و سادهلوح.
نابلد در ابراز خودم.
ناتوان در کتمان نیمهی تاریکم.
لب به تحسین میگشایم.
آنها آگاهاند از طریقتشان.
من نه سیاست را بلدم و نه دوزوکلک.
چارهیی ندارم جز خاکستری ماندن.