چهار تکه از صفحات صبحگاهی
•چهقدر این درختِ مُردهی آبی را دوست دارم. پیش از این کوتاه شدن مداد را فقط روی کاغذ کاهی روا میدیدم. مدادم دارد میمیرد. اگر سرانجام این همه کشتوکشتار و قتلگاه خوشایند باشد، رنجور نمیمانم؛ اما اکنون، فقط مداد و کاغذ و برق میکُشم.
•چه خوب که خونآشام نیستم؛ وگرنه مجبور میشدم از ساعت ۵:۵٠ تا ١٨:٠۵ خودم را در یک تابوت یا اتاقک قیرگون حبس کنم که مبادا نور خورشید هلاکم کند. اگر بعضی داروهایی که متخصص پوست برایم تجویز کرده در روشنایی روز مصرف کنم، نورگریز میشوم. و اگر نگریزم؟ میسوزم.
•یک روز قبل از رفتنم برای همهی کسانی که دوستشان دارم یا دوستشان داشتم، و کسانی که دیدم یا میخاهم ببینم نامه مینویسم. شاید این کار را از امروز بیاغازم.
•دیشب با هر ضربوزوری که بود زود خابیدم و امید است که امروز، کارهایم را به نحو احسنت انجام دهم.